دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .
درباره من
علی کاظمیان هستم متولد 58/12/26و با این وبلاگ دوست دارم در خدمت شما خوانندگان عزیزم باشم
اهل ...روزگارم بد نیست ...
آدرس فتو بلاگ:
http://alikazemian.photoblog.ir
ادامه...
مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. ب ام و آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود.
وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.
قدری راند و از شتاب اتومبیل لذت برد.
وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود.
پنجره اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد.
چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت.
پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس.
سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید.
مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت.
دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است.
مرد اندکی مردد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لختی اندیشید...
سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود.
به 180 رسید و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسید.
اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.
ناگهان به خود آمد و گفت: " چم شده که تو این سن و سال با این سرعت میرونم؟ نگه دارم تا ببینم پلیس بهم چی میگه ... "
از سرعتش کاست و سپس در کنار جاده منتظر ایستاد تا پلیس برسد.
اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقف کرد...
افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: "ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تموم میشه . امروز جمعه ست و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی رو به مرخصی برم. سرعتت اونقدر بود که تا به حال ندیده بودم . مخصوصا اینکه به هشدار من هم توجهی نکردی و وقتی منو پشت سرت دیدی سرعتت رو بیشتر و بیشتر کرده و از دست پلیس فرار کردی. تنها اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میروندی، میذارم بری "
مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت:
" میدونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. وقتی شما رو آژیر کشان پشت سرم دیدم تصور کردم داری اونو برمیگردونی !!! "
کنــارت هستند ؛ تا کی !؟ تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند . . . از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟! وقتی کســی جایت آمد . . . دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند . . . میگویــند : عاشــقت هسـتند برای همیشه نه . . . فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشود ! و این است بازی باهــم بودن . . .
سلام واقعن درسته ولی بین کسانی که انسانیت را رعایت میکنند فکر نکنم پیش بیاد
سلام . حاجی بر شما هم تسلیت باد .
سلام و سپاس حمید جان
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست ؟
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه اند /
عشق در دست حسین بن علیست
سلام سپاس...یا حسین
عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی
عباس آوای غزل خوانی مهدی
درک محرم کرده ای دانی چه گویم
عباس یعنی اوج مهمانی مهدی
التماس دعا
سپاس
تسلیت
مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. ب ام و آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود.
وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.
قدری راند و از شتاب اتومبیل لذت برد.
وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود.
پنجره اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد.
چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت.
پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس.
سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید.
مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت.
دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است.
مرد اندکی مردد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لختی اندیشید...
سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود.
به 180 رسید و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسید.
اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.
ناگهان به خود آمد و گفت:
" چم شده که تو این سن و سال با این سرعت میرونم؟ نگه دارم تا ببینم پلیس بهم چی میگه ... "
از سرعتش کاست و سپس در کنار جاده منتظر ایستاد تا پلیس برسد.
اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقف کرد...
افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:
"ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تموم میشه . امروز جمعه ست و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی رو به مرخصی برم.
سرعتت اونقدر بود که تا به حال ندیده بودم . مخصوصا اینکه به هشدار من هم توجهی نکردی و وقتی منو پشت سرت دیدی سرعتت رو بیشتر و بیشتر کرده و از دست پلیس فرار کردی.
تنها اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میروندی، میذارم بری "
مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت:
" میدونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد.
وقتی شما رو آژیر کشان پشت سرم دیدم تصور کردم داری اونو برمیگردونی !!! "
افسر خندید و گفت: "روز خوبی داشته باشید، آقا! "
و برگشت سوار اتومبیلش شد و رفت...
سلام جالب بود بود ممنونم
تلخ میگذرد
این روزها را میگویم…
که قرار است
از تو
که آرام جان لحظه هایم بوده ای …
برای دلم
یک انسان معمولی بسازم ...
بسیار زیبا
کنــارت هستند ؛ تا کی !؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند . . .
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد . . .
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند . . .
میگویــند : عاشــقت هسـتند برای همیشه نه . . .
فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن . . .
سلام واقعن درسته ولی بین کسانی که انسانیت را رعایت میکنند فکر نکنم پیش بیاد
خود را بیان کردن همیشه به معنای خطا رفتن است. همواره بر خود آگاه باش؛ خود را بیان کردن برای تو
مفهومی جز دروغ گفتن ندارد.((فرناندو پسوا))
************************************
همه به یکدیگر عشق می ورزیم و دروغ، بوسه ای است که با یکدیگر رد و بدل می کنیم.((فرناندو پسوا))
************************************
میلیاردها نفر هستند که گونه ها و اقسام دروغ ها را باور می کنند، ولی هنوز حال شان خوب است و برخی
افراد هم راستی را باور دارند، ولی درمانده و بدبخت اند.((کریستوفر هایت))
************************************
بدترین کردار، چیدن گفته های راست و دروغ در کنار یکدیگر است.((کریستین بوبن))
************************************
دروغ، تمام سکه های تقلبی را به جریان می اندازد، ولی به هنگام جستجوی طلا، یکه و تنهاییم؛ همان گونه که
در سوگ تنهاییم.((کریستین بوبن))
************************************
لبخند راستین، لبخند کسی است که همه چیز را یافته است: دیگر حساب یا فریبی در کار نیست.
((کریستین بوبن))
************************************
اگر انسان، کسی را جز به عمد بکُشد، این خطا کوچکتر از آن است که او را در جستار زیبایی و نیکی و دادگری
و قانون فریب دهد.((افلاطون))
************************************
دوستان دروغین همچون سایهاند؛ زمانی که ما زیر نور گام برمیداریم، از همه به ما نزدیکترند، ولی تا وارد
تاریکی میشویم، زودتر از همه ما را ترک میکنند.((کریستین بووی))
************************************
یکی از وظایف آموزش و پرورش راستین این است که از دشواریهای دروغین درگذریم و با دشواریهای وجودی
زندگی دست و پنجه نرم کنیم.((آبراهام مازلو))
************************************
اگر آدمی، راستی را به عنوان یک ارزش به شکلی در خود جای داده باشد که گویی همانند خون آدمی،
بخشی از وجود اوست، در این صورت، اگر در هر کجای دنیا دروغی گفته شود و آدمی بدان پی ببرد، آزرده خاطر
میشود.((آبراهام مازلو))
************************************
هیچ کس نمیخواهد شریفترین جزء وجود خود را به دروغ بیالاید.((افلاطون))
سلام سپاس رضا جان
سلام علی آقا
انشالله مزد عزاداریهاتون رو از بی بی دو عالم دریافت کنید
سلام ...ممنونم از لطفتون همچنین شما