ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سلام به همه دوستان عزیزم بعد از حدود ۲ سال آقا علی بن موسی الرضا منو طلبید تا برم به پا بوسش فدای امام رئوف که همین چند ماه پیش بود که تویه وبلاگ قبلیم ازش خواستم که بطلبه و دلتنگشم و بازم جواب این بنده رو سیاه را داد.امیدوارم که لیاقت داشته باشم نایب الزیاره همه دوستان خوبم باشم.
التماس دعا
تا دیداری دیگر بدرود
سلام علی جان
خواهش میکنم این چه حرفیه.
حتما" برای من هم خصوصی دعا کن که زودتر مشکلم حل بشه.
سلام رضا جان.اگه قابل باشم نایب الزیاره بودم.
سلام به جای ما هم آقا علی زیارت کنید ما اینجاییم ولی دلمون اونجاست ....نمیدونم این و میخونید یا نه ولی تورو خدا پیش آقا اسم مارو هم ببر . به قول لر خدا پشت و پناهت بوه روله .
سلام پریچهر جان من بوسیله لب تاپ دوستم اونجا وصل شدم و پیامت را دیدم ولی اگر هم نمیدیدم بازهم نایب الزیاره شما بودم وممنونم از لطفتون.
میاین به شهر ما؟التماس دعا
محتاجیم عاطفه جان.خوش بحالتون که در کنار آقا هستید...
زیارت قبول
ممنونم یاسمن جان
کودکی کنجکاو می پرسد:
ایها الناس ، عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و ز خم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب ، این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت : عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق، پرکردن
شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت : واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما است
قاضی شهر عشق فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آواز آن ز دور خوشست
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل
بین آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یک سوال پرسیدم !
سپاس رضا جان
دختری با مادرش در رختخواب
درددل می کرد با چشمی پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟
روی دستت باد کردم مادرم!
سن من از بیست وشش افزون شد
دل میان سینه غرق خون شد
هیچ کس مجنون این لیلا نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته!
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه شوهر یکی را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
ای رفیق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعیدویاسر وایضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سینما
بگذریم از مابقی ماجرا!
یک سری هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای حاج علی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد،بله
بعد جعفر یار من عباس بود
البته وسواسی وحساس بود
بعد ازآن وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدم
بعدهانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!
گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمی دادم به هرکس اینقدر
خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی
واقعا که پوز مادر را زدی
دستت دردنکنه داش رضا
سلام
زیارت قبول
زیارت قبول
ایشاالله بعده ماه رمضون اگه قسمت کنه...!
لینکتون کردم بانام باد صبا