فقط یک شب
مهمان ِخانه ی ما بودی
مدت هاست
که رختخواب ها
دل سپرده اند
به حکایت های بالشی
که آن شب زیر سر گذاشتی .
شعر:استاد هوشنگ رئوف
همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:
با افراد تازه ای آشنا شویم
شغلمان را عوض کنیم
مهاجرت کنیم
ازدواج کنیم
فکر میکنیم، زندگی بهتر خواهد شد اگر :
ترفیع بگیریم
اقامت بگیریم
با افراد بیشتری آشنا شویم
بچه دار شویم
و خسته می شویم وقتی :
می بینیم رئیسمان نمی فهمد
زبان مشترک نداریم
همدیگر را نمی فهمیم
میبینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند
بهتر است صبر کنیم ...
با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :
رئیسمان تغییر کند، شغلمان را تغییر دهیم
به جای دیگری سفر کنیم
به دنبال دوستان تازه ای بگردیم
همسرمان رفتارش را عوض کند
یک ماشین شیک تر داشته باشیم
بچه هایمان ازدواج کنند
به مرخصی برویم
و در نهایت بازنشسته شویم....
حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.
اگر الآن نه، پس کی؟
زندگی همواره پر از چالش است.
بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم.
به خیالمان می رسد که زندگی ، همان زندگی دلخواه ، موقعی شروع می شود که موانعی که سر راهمان هستند ، کنار بروند:
مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم
کاری که باید تمام کنیم
زمانی که باید برای کاری صرف کنیم
بدهیهایی که باید پرداخت کنیم
و ...
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!
بعد از آن که همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی ، همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع میشناسیم
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است.. بیایید از هر لحظه لذت ببریم.
برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم:
در انتظار فارغ التحصیلی
بازگشت به دانشگاه
کاهش وزن
افزایش وزن
شروع به کار
مهاجرت
دوستان تازه
ازدواج
شروع تعطیلات
صبح جمعه
در انتظار دریافت وام جدید
خرید یک ماشین نو
باز پرداخت قسط ها
بهار و تابستان و پاییز و زمستان
اول برج
پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون
مردن
تولد مجدد
و...
خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد .
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.
زندگی کنید و از حال لذت ببرید.
میلاد با سعادت آقا امام رضا(ع) بر تمام دوستان عزیز مبارک باد
عبدالرضا قاسمی :باید اعتراف کنم که کلا! حس خوبی برای حضور در مراسم عروسی ندارم! این حس از بچه گی با من بود. علتش را هم هیچوقت نفهمیدهام، اما وقتی که هفتهی قبل به عروسی دختر یکی از دوستان همشهریام دعوت شدم، از خوشحالی سر از پا نمیشناختم.
خوشحال بودم که بالاخره در این شهر غریب تعدادی از آشنایان و همشهریان را ممکن است ببینم. این دوست گرامی حدود 2 سال بود که به تهران مهاجرت کرده و دخترخانمش در تهران با پسری تهرانی ازدواج کرده بود اما...
اما حوادثی در ادامه برای من اتفاق افتاد که فکر میکنم خواندنش برای شما خالی از لطف نباشد!
سکانس اول: دعوت مشروط!
دوستی که من را دعوت کرده بود روز قبل از عروسی تماس گرفت و وانمود کرد که قصد احوالپرسی دارد. حس ششم خبر داد که درخواستی دارد و نمیخواهد مستقیماً بیان کند. از آنجا که آدم بسیار رک و صریحی هستم، خواستم که اگر حرفی دارد راحت بگوید. ایشان هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت: فلانی اگه میشه شب عروسی با کروات تشریف بیار! دلیلش را پرسیدم و ایشان با وقاحت گفت که مهمانان طرف داماد، همه با کلاس هستند و قطعاً با کروات خواهند آمد و ما هم دوست داریم که مهمانان طرف عروس هم با کلاس تشریف بیاورند!
اول جا خورده و بعد ناراحت شدم. توضیح دادم که با کروات مشکلی ندارم و میدانم ایرانیان باستان از کروات استفاده میکردهاند و استفاده از آن جزء یکی از فلسفههای آیینی ایران بوده، اما هیچ جا درباره رابطه آن با کلاس افراد مطلبی نخواندهام!
خلاصه توضیح دادم که اصولاً با این کار مخالفم و اگر صلاح میبینی به عروسی نیایم چون نمیخواهم کروات بزنم. خجالت کشیدم که بگویم من در عروسی خودم هم کراوات نزدهام حالا اگر در عروسی دختر شما بزنم، جواب اهل منزل را چه بدهم؟!
خلاصه ایشان لطف کرد و از خیر کروات زدن ما گذشت!
سکانس دوم: اجبار در دیالوگ فارسی
شب عروسی با اهل و عیال به محل برگزاری مراسم که تالار زیبایی در غرب تهران بود رفتیم. جلوی درب تالار چند نفر از بزرگان اهل فامیل عروس و داماد به مهمانان خوشآمد میگفتند. البته من بجز همان دوست گرامی کسی را نمیشناختم و این موضوع را بعداً فهمیدم.
دم در با همه احوالپرسی کردم و تبریک گفتم و مستقیم رفتم خدمت دوست همشهری و با زبان شیرین لری گفتم: مارک با و سلامتی (مبارک باشد به سلامتی). اما او چنان قرمز شد که یک لحظه فکر کردم اشتباهاً به او فحش ناموسی دادهام. لبان خود را گاز گرفت و من را به کناری کشید و گفت: فلانی خواهش میکنم با من فارسی صحبت کن! آخه فکر نمیکنی ما هم آبرو داریم؟ تعجب کردم و گفتم: آخه لری حرف زدن دو همشهری با هم چرا باید مایه آبروریزی باشد؟! او در حالی که خودش را جر میداد گفت: خواهش میکنم بس کن و ادامه نده. تصمیم گرفتم عروسی را ترک کنم اما حدس زدم باید ادامه عروسی جالب باشد. رفتم و گوشهای نشستم.
چند نفر از همشهریان را دیدم که بسیار باکلاس شده و با کروات با هم فارسی حرف میزدند. فارسی حرف زدنی که شباهت کمتری با فارسی حرف زدن واقعی داشت. اما این همشهریان طوری رفتار میکردند که گویی در تهران متولد شده و خانه سر نبش تجریش متعلق به پدربزرگشان بوده است!
اعتقاد دارم اگر در یک جمع چند نفره که ممکن است فارسزبان هم درمیان ما باشد، ادب حکم میکند که فارسی حرف بزنیم تا آنها هم متوجه شوند. اما در گفتوگوی صمیمانه دو همشهری با هم، الزام استفاده از زبان فارسی را درک نمیکردم.
سکانس سوم: غش کردن عروس با کلاس
عروسی کمکم گرم شد. گروه آوازخوان هم نوبت به نوبت موسیقیهایی با زبان و ریتمهای مختلف پخش میکردند و بقیه هم میرقصیدند. مهمانان هم روی صحنه و با قر کمر به هنرنمایی میپرداختند. جالب این بود که همشهریهای من "زینو زینو" را بهتر از عربها و "نازنین ناز نکه" را بهتر از کردها میرقصیدند!
نوبت به رقص باباکرم که رسید ماشاءالله روی "جمیله" را سفید کردند. برایم جای تعجب بود که در عروسی که یک طرف آن لرها هستند چطور ممکن است آهنگهای زیبا و شاد لری پخش نشود. مثل نخود آش، خدمت مسئول گروه موسیقی رسیدم و پرسیدم ببخشید چرا آهنگ لری پخش نمیکنید؟ آنها هم توضیح دادند که در مراسمهای مردم غرب کشور بیشتر از آهنگهای کردی استفاده میشود. برایش توضیح دادم که این کار درستی نیست. ما خودمان آهنگهای شاد زیادی داریم که در مراسم شادی از آنها استفاده میکنیم (یا بهتر بگویم استفاده میکردیم!).
ایشان گفت: من بیخبرم و اگر آهنگ شاد لری در اختیار دارید استفاده خواهم کرد. از آنجا که من همیشه مسلح به آهنگ لری هستم فوراً آهنگهای "دوپا " و " سه پا" از استاد فرج علیپور را انتخاب و روی دستگاه آنها کپی کردم.
سرپرست گروه ارکس اعلام کرد که در ادامه آهنگ لری داریم. صدای موسیقی لری که بالا گرفت همشهریهای ما اولش خود را به بیخیالی زدند، اما کدام لر اصیل و وطندوستی است که در برابر آهنگ کمانچه سری جای خودش بند شود؟! در یک لحظه متوجه شدم آنها هم عنان از کف دادند و وارد صحنه شدند و به رقص و پایکوبی پرداختند. آن هم با کروات و تشکیلات دیگر! همه در حال رقص لری بودند که متوجه شدم جو سنگین است. چند نفر از مردهای طرف عروس با مسئول گروه موسیقی در حال بحث بودند که دیدم ایشان با اشاره من را نشان میدهد. ناگهان چند نفر از آنها به طرف من آمدند و تهدید کردند که اگر اتفاقی برای عروس بیفتد، چنان بلایی سر من میآورند که مرغان آسمان به حالم گریه کنند!
پرسیدم مگر چه شده؟ گفتند عروس خانوم پخش آهنگ "دوپا" لری را مایه آبروریزی دانسته و در حالی که میگفتند: وای خدا مرگم بده آبرومان رفت، غش کرده است! تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده! پدر عروس کنارم آمد و گفت: از همان اول اشتباه کردم که شما را دعوت کردم چون از طرز فکر عقب ماندهات اطلاع داشتم!
از برخورد آنها گیج شده بودم. این خانواده فقط 2 سال بود به تهران مهاجرت کرده بودند و دلیل این همه تغییر و فرار از هویت خود را نمیفهمیدم. شاید دخترخانم آنها فراموش کرده در بیمارستان تامین اجتماعی متولد شده بود. البته موضوع هویتگریزی در بین لرهای ساکن تهران عمومیت ندارد و حداقل این که دوستان نزدیک من از جمله دوستان مجازی ساکن در تهران همیشه به لر بودن خود افتخار داشتهاند و اعتقاد دارند. پیشینه قوم لر کاملاً مشخص است و اگر نقصی در معرفی این قوم وجود دارد ایراد از رفتار گروهی از ماست و ارتباطی به کل این قوم اصیل ایرانی ندارد.
به قول معروف تصمیم گرفتم "تنهایی را به جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم" و در حالی که آهنگ آذری شادی جایگزین آهنگ لری شده بود از سالن خارج شدم. دهها سوال بیجواب در ذهنم نقش بسته بود و هیچ دلیل قانع کنندهای برای این هویتگریزی گروهی از نسل گذشته و نسل کنونی را پیدا نمیکردم.
شاید به قول عیسی قائدرحمت پژوهشگر هماستانی "عدهای از لرها وقتی در آباد کردن خرابیها، خود را ناتوان میبینند، وقتی تخریب فرهنگی لر را نمیتوانند احیاء کنند، وقتی اقتصاد و فقر همتبارانشان را نمیتوانند بازسازی کنند، وقتی میبیینند همتبارانشان را با پسوند نامناسب صدا میزنند، وقتی افتخارات لری را نمیتوانند زنده کنند، وقتی ... پس به دور زدن و پاک کردن صورت مسأله پرداخته و به جای این که هویت و تاریخ و جغرافیا و در یک کلمه فرهنگ هزار سالهی خود را بسازند، به دنبال هویتهای جدید خودساخته میروند. بدعتهای نوظهور و هویتهای خودساختهی قومی نه تنها مشکلی را حل نخواهند کرد بلکه در آینده، همین هویتهای جدید دچار آسیبی شوند که قبلاً بر سر هویت قبلیشان (هویت لری) آمده است و آن آسیب همان عدم نگهداری و حفظ نکردن داشتههای قبلی خود است. این عده نمیتوانند هویت هزارسالهی خود را - که با افتخار حکومت چند صد سالهی اتابکان و والیان لر عجین شده - حفظ کنند، چگونه میتوانند هویت جدیدی – که نه تاریخی دارد و نه ریشه و نه سندی – بنا و نگهداری کنند؟!
توضیح: این یادداشت، بهطور اختصاصی، برای «خبرگزاری خبری تحلیلی یافته» نوشته شده است.
اینجاست
که بازماندگان نیز بهواسطهی ترس از سخن خویشان، بهجای اینکه براساس
الزامات و مختصات زندگی مدرن شهری، ساعات اینگونه آیینها را متناسب با
«اقلیم و فصل» برگزینند، به همان شکل سنتی و مختص به زندگی «پیشامدرن
شهری»، آیینهای سوگواری را، هنگام عمود شدن نورآفتاب بر زمین، برگزار
میکنند!
شهرام شرفی: همیشه گفتهاند فرهنگ، حاصل تعاملات دو و چندجانبهی بین آدمها است که پس از گذشت زمان، به یک «چهارچوب محکم و استوار» تبدیل میشود. وقتی هم به این مرحله رسید، مثل ساختمانی میماند که مصالح شکل دهندهاش، چنان مستحکم است که حتا به سازندگان و ساکنانش، مجال ذرهای اندیشیدن برای نوسازی یا بازسازی را نمیدهد.
فرهنگ عمومی نیز، چنین فرایندی را در ذات خود، طی میکند و هنگامی که به «انگارههایی جمعی» تبدیل شد، تغیبر یا بازسازی آن، بسیار دشوار و گاهگاهی، غیرممکن است.
یکی از آیینهایی که از قدیم تا امروز، جزئی جداییناپذیر از فرهنگ عمومی شهرستان خرمآباد و بخشهای زیادی از استان لرستان محسوب میشود، «آیین چهلم» عزیزانی است که به دیدار حق شتافتهاند؛ این مراسم را بر اساس سنتی دیرینه که ریشهاش به گذشتههای کوچنشینی در این دیار برمیگردد، بازماندگان، میانهی ظهر و به عبارت دقیقتر، اندکی پس از نیمهی ظهر، برگزار میکنند.
آیین «سالمرگ» و حتا رسم پنجشنبهی اول و پنجشنبهی آخر سال نیز، همچون آیین چهلم، در اغلب موارد، همان دقایق پس از ظهر، برپا میشود.
طبیعی است از منظر جامعهشناختی، آیینها و عادات اجتماعی، برآیند زمان و عصر خود هستند و «ماهیت فرازمانی» ندارند؛ مناسبات اجتماعی هر عصری، خصوصیات فرهنگ عمومی همان دوره را نشان میدهد و نمیتوان ویژگیهای فرهنگ غالب هر دوره را به عصر دیگری، تعمیم داد.
در مورد آیینهایی چون مراسم چهلم درگذشتگان نیز، همین تحلیل جامعهشناختی، صدق میکند. در گذشته، از آنجا که، زندگی اکثر مردمان ساکن این دیار، از نوع زندگی کوچنشینی و روستانشینی بوده و اساس این نوع زیست، کار جسمی فراوان است و دامپروری یا کار کشاورزی، مستلزم استفاده از «فرصتهای روز» بوده است، مردمان آن زمان، بهتجربه و بر معیار صحیح «شناخت تجربی»، دریافتند آیینهایی چون چهلم یا سالمرگ رفتگان خویش را، باید همان میانهی ظهر یا دقایقی بعد از آن، برگزار کرد و بیدرنگ، پی دامپروری و کشاورزی رفت؛ چرا که، روز را باید غنیمت شمرد و شب را، به استراحت اختصاص داد.
از طرف دیگر، در فرهنگ عمومی این دیار که ریشهای طولانی در تاریخ و تمدن دارد، شب، هماره، از نظر پیام نمادین طبیعت، به معنی آرامش، استراحت و اوقات فراغت آدمیان بوده و مانند بسیاری دیگر از جانداران، به تجدید قوای جسمی و روانی، برای تلاش روز بعد، سپری شده است.
بعدازظهر و هنگام غروب نیز، اشتغال به دامپروری و کارهای طاقتفرسای کشاورزی، اجازه نمیداد مردمان این دیار، ساعتهای نزدیک به غروب را برای بزرگداشت درگذشتگان خویش و برگزاری آیینهایی چون چهلم و سالمرگ، اختصاص دهند.
از این روی، بهرغم اینکه، بسیاری از آیینهای یادبود درگذشتگان، تا به امروز، دچار تغییرات و شاید تعدیلاتی به نفع مقتضیات زندگی مدرن شهری شده است، اما، متأسفانه، هنوز که هنوز است، مردمان شهر من (خرمآباد)، میان ظهر یا اندکی پس از ظهر را که بهویژه در هوای تابستان، بسیار آزاردهنده است، برای بزرگداشت رفتگان خویش تحت عناوین «چهلم»،«سالمرگ»، «پنجشنبهی اول» یا «پنجشنبهی آخر سال»، انتخاب کردهاند.
اینجاست که بازماندگان نیز بهواسطهی ترس از سخن خویشان، بهجای اینکه براساس الزامات و مختصات زندگی مدرن شهری، ساعات اینگونه آیینها را متناسب با «اقلیم و فصل» برگزینند، به همان شکل سنتی و مختص به زندگی «پیشامدرن شهری»، آیینهای سوگواری را، هنگام عمود شدن نورآفتاب بر زمین، برگزار میکنند!
بهطور مثال، در فصل زمستان یا پاییز، بدیهی است که در نظر گرفتن ساعت 2 پس از ظهر، برای اینگونه سنتها، بسیار «بجا» است؛ چرا که، هوا، سرد است و عمر روز، بسیار کوتاه؛ اما، فصل تابستان که غروب خورشید را نزدیک ساعت 21 شاهد هستیم، برپایی چنین آیینهایی در ساعت 2 پس از ظهر، فقط، رنجش دیگران به سبب آفتاب سوزان تابستان را، بهدنبال دارد.
با این توضیحات، در جامعهای که بسیاری از تودههای مردم میترسند دست به نوآوری و خلاقیت بزنند و اصولاٌ ویژگی بارز تودههای مردم، «محافظهکاری» و ایستادگی در برابر «تغییر» است، نیاز است نخبگان و آنهایی که خود را متعهد به پایبندی به رفاه بشر و تلاش برای راحتی آدم میدانند، دست به تغییرات فرهنگی زده، مانند دانشمندان، بهتدریج و باشجاعت، الگوهایی نو (پارادایمسازی)، برای فرهنگ عمومی، بیافرینند.
این نکته یادآوری شود که، تغییرات در فرهنگ عمومی، پدید نمیآید، مگر آنکه چند نفر، پیشگام شده و با «ساختارشکنی» و در پیاش، استمرار بر رفتار جدید، فضایی تازه برای «بازتولید فرهنگی» بگشایند.
پیشرفت دانش بشری نیز همینگونه بوده است؛ کسانی چون گالیله، کپرنیک و داوینچی، با پذیریش سرزنش عموم، ساختارشکنی را جدی، پیگیری کرده، اندکی بعد، مردمان آن عصر، متوجه شدهاند همان کسانی که آنها را، «دیوانه»، «ساختارشکن» و «ناهنجار» نامیده بودند، هم آنان، سخن راست بر زبان آورده بودند و به یقین، رفاه و آسایش امروز انسان، مرهون کوششهای متهورانهای دانشمندان و نخبگان «ساختارگریز» بوده است.
بدین روی، امروز نیز در شهر خرمآباد و بسیاری مناطق دیگر استان، نیاز است نخبگان و روشنفکران اجتماع، برگزاری آیینهای گفته شده را متناسب با فصلهای طبیعت، زمانبندی کرده و البته سرزنش مردمان محافظهکار قوم و خویش را، صبورانه، تحمل کنند. چه اشکال دارد در فصل تابستان، ساعت برزگداشت اینگونه مراسم را به نزدیک غروب، تغییر دهیم؟ و فصل سرما نیز، قاعدهی مختص به خویش را داشته باشد؟
باور کنید «فرهنگ»، سازهای است که توسط من و شما ساخته میشود (نظریهی سازهانگاری). تردید نداشته باشید فرهنگ را باید برآیند ارتباطات بین زبانی که ناشی از تفکر ماست، دانست. فرهنگ، به مثابه ساختاری ثابت وغیرقابل تغییر، نیست.
هر واقعیت اجتماعی از قبیل «آیینهای اجتماعی» را میتوان دوباره ساخت؛ بهشرطی که آدمها، اراده داشته باشند و بخواهند!
توضیح: این یادداشت، بهطور اختصاصی، برای تارنگار «چو ایران نباشد، تن من مباد» نوشته شده است.
گفته
های فروغ فرخزاد در موردشعرامروز؛ حرف هایی است از جنس امروز و حتا برای
امروز که از زبان ایشان_ از نواری که داشتم پیاده نمودم_ بیان شده. حرف
هایی که بازگوکردن شان راهگشای روشنی است برای همه ی شاعران امروز که با
گونه های مختلف شعروشاعری در نکاپو هستند. برآن شدیم تا سه تا از کفت
وگوهای ایشان با م. آزاد و روزنامه ی بازار رشت در سال ۱۳۳۴ را پیش روی شما
بگذاریم باشد که با این بانوی فرهیخته ی همه ی زمان ها؛ هم گام شویم(با
بوسه برتقدس شاعرانگی و زنانگی اش: آفرین پنهانی):
مصاحبه ی (۱)م.آزاد با فروغ
منبع :لهور
حالا بگذار باد بیاید...
حالا دیدارِ ما به نمیدانم آن کجای فراموشی
دیدار ما اصلا به همان حوالی هر چه باداباد
دیدار ما و دیدارِ دیگرانی که ما را ندیدهاند.
پس با هر کسی از کسان من از این ترانهی محرمانه سخن مگوی
نمیخواهم آزردگانِ سادهی بیشام و بیچراغ
از اندوهِ اوقات ما با خبر شوند!
قرارِ ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرارِ ما به سینهسپردن دریا و ترانه تشنگی نبود
پس بیجهت بهانه میاور
که راه دور و
خانهی ما یکی مانده به آخر دنیاست!
نه، ...
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قرائت محرمانهی نامهها و رویاهامان شاعر شویم
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیدهاند
دیدار ما به همان ساعتِ معلوم دلنشین
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست!
(سید علی صالحی)
مجله مهر: انگلیس ها هنوز از نام او می ترسند. نامی که روزی بر اندام استعمارگران و متجاوزان انگلیس، لرزه می انداخت. «رئیسعلی دلواری» نماد مقاومت مردم جنوب ایران است. رهبربزرگ نهضت مقاومت مردم جنوب ایران دربرابر استعمارگران و سرداری که نام «دلیران تنگستان» را برای همیشه جاودانه کرد و خاک جنوب ایران ، رشادتهای او و همرزمانش را خوب به یاد دارد. کسی که 12 شهریور ماه سالروز شهادتش به نام « روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس» نام گذاری شد. اما شاید کمترکسی بداند که مزار این سردار بزرگ و نامی ایران، جایی به غیر از بوشهر و دلوار و حتی خاک ایران است.
رئیسعلی دلواری اما تنها کسی نیست که مزارش، ناآشنا و غریب است. شاید سالروز شهادت این سردار بزرگ ایرانی بهترین بهانه باشد برای پرداختن به سرداران بزرگی که مزارشان بی نشان و غریب افتاده است.
دلاور دلوار ، غریب عراق
«خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آن ها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیای کبیر است.» این، پاسخ رئیسعلی به نامه تهدیدآمیز بریتانیایی ها بود. انها رئیسعلی و یارانش را تهدید کرده بودند که :«چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ می نماییم، در این صورت خانه هایتان ویران و نخل هایتان را قطع خواهیم کرد.»
رئیسعلی دلواری فرزند رئیس محمد، کدخدای ده دلواربود که در سال 1299 هجری قمری متولد شد. او درعصر مشروطیت جوانی بیست و چهارساله، بلند همت، شجاع، در صدق و وفا بی مانند بود. اگرچه سواد کامل و معلومات کافی نداشت، اما پاکی سرشت و صفات حمیده او طوری بود که زبانزد خاص و عام بود. رئیس علی بعد از این که قوای اشغالگر انگلستان بوشهر را به تصرف خود درآوردند با شجاعتی وصف ناپذیر به مقابله پرداخت و شکست سنگینی بر قوای انگلستان وارد کرد و در حین مبارزه با دشمنان اسلام و ایران، از پشت مورد هدف گلوله یکی از سربازان خائن خود قرار گرفت و در منطقه تنگک صفر، در بیست و سوم شوال1333 هجری قمری به شهادت رسید.
پیکر او را ابتدا در نزدیکی امامزاده ای در روستای «کله بند» به خاک سپردند. اما از انجا که رئیسعلی وصیت کرده بود، او را در نزدیکی بارگاه مولایش حضرت علی(ع) دفن کنندف پیکر او به قبرستان وادی السلام شهر نجف در عراق منتقل و انجا به خاک سپرده شد . جایی که شاید حتی کمتر کسی از زائران ایرانی عتبات عالیات هم از آن باخبر باشند.
سرداری که مزارش انباری شد
مشتریان بازار تهران شاید هرگز ندانند مسیری که بارها آن را طی کرده اند و امامزاده ای که از کنارش گذشتنه اند، پیکر کسی را در خود جای داده که روزگاری «شمشیرزن ترین جنگجوی شرق» بود. «لطفعلی خان زند» جوان شجاع و دلاور ایرانی که آخرین پادشاه سلسله زندیه در ایران بود، تبحر خاصی در شمشیر زنی داشت. لطفعلی خان از مدود پادشاهان عادل و محبوب ایران بود که در زمان صدارتش، خدمات بزرگی برای توسعه و پیشرفت ایران انجام داد.لطفعلی خان زند مردی راستگو، جوانمرد ،صریح اللهجه و دارای اراده قوی بود. اصفاتی که او را بیشتر از همه، شبیه به کریم خان زند می کند. او همانند کریم خان زند خوش خلق و دادگستر و نیک فطرت و با ترحم و نوع پرور بود و می گفت:«نمی توانم چهره ای اندوهگین را ببینم و نمی توانم تحمل کنم که من سیر باشم وهم نوع من گرسنه.». گفته می شود او در مشرق زمین اولین کسی بود که به فکر تاسیس نوعی بیمه اجتماعی افتاد که البته عمرش کفاف عملیاتی کردن این فکر را نداد.
لطفعلی خان زند، سرانجام با خیانت «حاج ابراهیم خان کلانتر» حاکم شیراز و در حالی که پس از ساعت ها جنگ تن به تن و دلاورانه، غرق در خون بود، به اسارت آغامحمدخان قاجار افتاد و به فجیع ترین شکل ممکن به قتل رسید. پیکر او رادر امامزاده زید تهران دفن کردند. جایی که حالا بخشی از بارار بزرگ تهران است و کمتر کسی از آن اطلاعی دارد. چندوقت پیش گزارش هایی منتشر شد که نشان می داد اتاقی که مزار لطفعلی خان زند در آن قرار دارد، تبدیل به انباری شده است.
برای یافتن آدرسی از آرامگاه و آستان مقدس در ورودیهای مختلف بازار هیچ تابلو و علامتی وجود ندارد و تنها منابع آدرس یابی مغازه داران و ساکنین آن منطقه هستند که باید به آدرسهای آنها اعتماد کرد.پس از گذر از چندین پیچ و راسته در بازار تهران تابلویی در جوار محل مورد نظر نصب شده که نشان می دهد که امامزاده زید(ع) در کجا قرار گرفته و به غیر از این تابلو که در جوار آستان نصب شده دیگر هیچ تابلوی دیگری از امامزاده یا حتی آرامگاه لطفعلی خان زند در طول بازار یا نصب نشده یا در انبوهی از جمعیت قابل مشاهده نیست.
آرامگاه لطفعلی خان زند نیز در گوشه ای از محوطه امامزاده واقع شده اما گردشگران اجازه ورود به آرامگاه لطفعلی خان زند را ندارند چراکه در آرامگاه قفل شده و ورود به آن نیز با اجازه کتبی از میراث فرهنگی امکان پذیر است.
سردار ملی،جایی غیر از تبریز
شاید اگر الان ااز شما بپرسند مزار «ستارخان» درکجا قرار دارد، بی واسطه و بلافاصله ذهن تان به سمت تبریز برود. شهری که زادگاه «سردار ملی» بود و شروع نهضت مشروطیت از آنجا شکل گرفت. اما جالب است بدانید مزار ستارخان، جایی غیر از تبریز قرار دارد.
زائران حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در شهرری ، جایی است که پذیرای پیکر یکی از رهبران قیام مشروطه در ایران بوده است. سردار رشید و شجاع اهل تبریز که خاطره مبارزاتش در تاریخ ایران ثبت شده و حالا در گوشه ای از صحن حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) آرمیده است.
هرچند طی سالهای اخیر، نوادگان ستارخان تلاش کرده اند تا پیکر او را با کسب مجوزهای شرعی، از شهرری به تبریز منتقل کنند، اما تا به حال چنین اقدامی انجام نشده است و مزار سردار ملی و دلاور تبریزی، همچنان مهمان مردم شهرری و تهران است.
از سال ۲۰۰۵ هر ساله این روز رو روز جهانی وبلاگ ها می نامند .علت انتخاب این روز در بین روزهای مختلف سال هم دلیلی ساده بوده ؛ با یک نگاه گرافیکی به ۳۱og یعنی ۳۱مین روز از ماه هشتم میلادی متوجه شباهت این روز با کلمه blog میشیم .
blogday2013
روز جهانی وبلاگ بر همه وبلاگ نویسان ایرانی درسراسر جهان و مخصوصن دوستان عزیزم مبارک باد.
ماه قبل فقط یک زخم کوچک بود، حالا حفرهای که به استخوان رسیده. مثل کاردی که به استخوان زن خانواده رسید تا به محض دیدن عکاس خبرگزاری مهر بگوید: «کمکمان کنید. روزگارمان خیلی سخت میگذرد.»
هزینههای سنگین بیمارستان برای خانواده رستمی که تحت پوشش بیمه نبودند و شانه خالی کردن کارفرما از تامین این هزینهها کار را به جایی رساند که شکستگی لگن و آسیب ستون فقرات، حسین رستمی را از کار افتاده کرد. مراجعه این خانواده به بهزیستی مریوان هم نتوانسته بود آنها را در اولویت حمایت قرار دهد. رئیس بهزیستی مریوان میگوید که هم ما به این بیمار دیر رسیدیم هم آنها دیر اقدام کردند و وضعیت آنقدر حاد شد که حالا هزینههای درمان از عهده بهزیستی مریوان برنمیآید و حسین رستمی نیاز به کمک مردم خیر دارد.
سید مهدی حسینی که برای عکاسی از مراسم آیینی کردستان راهی این منطقه شده بود، خیلی اتفاقی از ماجرای کارگر مریوانی باخبر شد و برای عکاسی به خانه استیجاریشان رفت. خودش می گوید: «حداکثر نیم ساعت برای عکاسی وقت داشتم و وقتی رسیدم، همسر حسین آقا داشت زخم را می شست. همانجا ایستادم و عکاسی کردم. چند روز بعد از انتشار عکسها دهها نفر تماس گرفتند و اعلام آمادگی کردند تا به این خانواده کمک کنند. عدهای برای تامین هزینههای درمانی و هزینههای زندگی اعلام آمادگی کردند، عدهای برای خرید تحت ویژه بیماران قطع نخاعی داوطلب شدند، یک شرکت پخش دارو در اصفهان تمایل به کمک نشان داد و حتی خبر دارم چند نفر از پزشکان تهرانی داروهای کمیابی را برای درمان زخم بستر حسین رستمی به مریوان فرستادهاند.»
اما تماسهای مردمی به همین جا ختم نمیشود. عدهای از ایرانیان ساکن آلمان، آمریکا و امارات هم با خبرگزاری مهر تماس گرفتند تا در تامین بخشی از هزینههای درمانی حسین رستمی مشارکت داشته باشند.
وزیر بهداشت یک ساعت بعد از انتشار عکس ها دانشگاه علوم پزشکی کردستان را مسئول پیگیری وضعیت درمانی حسین رستمی کرد و بعد از آن بود که کارگر مریوانی به بیمارستان امام خمینی(ره) سقز منتقل شد تا در هفتههای آینده 3عمل جراحی روی او انجام شود. دو جراحی روی زخم باز و یک جراحی روی لگن و ستون فقرات که احتمال میرود به دلیل شدت آسیب باعث قطعی نخاع شده باشد.
یک روز بعد هم بهزیستی استان کردستان به میدان آمد و مقدمات تحت پوشش قرار دادن خانواده رستمی را بررسی کرد تا بعد از انجام عملهای جراحی این خانواده را مورد حمایت قرار دهد. شماره حساب 2345425771 هم به نام حسین رستمی در بانک ملت از طرف بهزیستی مریوان اعلام شد تا کمک های مردمی به این حساب واریز شود.
کمال تاسه از نزدیکان حسین رستمی در توضیح آخرین وضعیت او میگوید: «بیمارستان سقز برای جراحی زخم بستر اعلام آمادگی کرده و روز شنبه نهم شهریورماه اولین جراحی روی زخم انجام می شود که هزینههای درمانی هم از طرف بیمارستان تامین میشود اما جراحی اصلی که جایگزین کردن استخوان ران با پلاتین است، به زمان دیگری موکول شده. از وزارت بهداشت هم با ما تماس گرفتهاند تا درمان را در بیمارستان میلاد تهران پیگیری کنیم اما با توجه به شرایط فیزیکی حسین و هزینه بالای حمل و نقل، فعلا امکان انتقال او به تهران را نداریم مگر آنکه آمبولانس از طرف بیمارستان در اختیار ما قرار گیرد.»
حسین رستمی 40 ساله است. پدر 4فرزندی که بزرگترینشان دختری 17ساله و کوچکترینشان پسری 10 ساله است و از 8ماه قبل تا به حال هزینههای زندگیشان با کمک خیرین تامین میشود. پزشکان احتمال ناتوانی حرکتی دائم حسین رستمی را قوی میدانند و قطع نخاع و از کار افتادگی او را پیشبینی میکنند. زخمهای خانواده رستمی، حتی بعد از درمان زخم بستر تنها نانآور خانواده شان هم باقی خواهد ماند.
دقیقه سخنرانی تکان دهنده... این شروع روزی بود که نیمی از مردم دنیا را به رویاهایشان نزدیک کرد. رویای برابری و عدالت.
مجله مهر: 28آگوست 50 سال قبل بود که مارتین لوترکینگ در گردهمایی طرفداران تساوی حقوق سیاه پوستان و سفیدپوستان حاضر شد و سخنرانی معروفش را با ترجیع بند «رویایی دارم» انجام داد. 17 دقیقه سخنرانی حماسی که جنبش ضدنژادپرستی را دوباره زنده کرد و حالا همین 17 دقیقه به عنوان یک اثر برجسته فرهنگی و تاریخی ماندگار در فهرست گنجینه ملی ضبط آمریکا جا گرفته است.
بروس داویدسون یکی از عکاسانی بود که 50 سال قبل در این مراسم حضور داشت و از حاشیه های آن روزهای پر التهاب عکاسی می کرد. بروس بعد از 50 سال عکس هایی را از آرشیوش بیرون کشیده و به نمایش درآورده است. تصاویری از شعف برابری در سیاه پوست ها، اشتیاق سفیدهای فعال حقوق بشر در دهه 60 و بهت زدگی بعضی دیگر از سفیدها که هنوز پایبند عقاید نژادپرستانهشان بودند.
به
گزارش روابط عمومی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان خرم آباد، وحید
موسائیان فیلم ساز خرم آبادی در گفتوگو با خبرنگار بخش سینمایی ایسنا؛ ه
مزمان با اکران فیلمش گفت: «فرزند چهارم» اولین فیلم از شرایط سومالی است
که بر پرده سینماهای ایران نمایش داده میشود و فکر میکنم اولین فیلمی است
که در مکانهای واقعی سومالی ساخته شده است، بسیاری از فیلمهای هالیوودی
هم به این موضوع پرداختهاند اما صحنههای فیلم برداری شده در آن ساختگی
است، «فرزند چهارم» با لوکیشنها و آدمهای واقعی از مکانهای واقعی این
کشور فیلم برداری شده است.
در ادامه گپ وگفت خبرنگار ایسنا را با کارگردان «فرزند چهارم» میخوانیم:
ایده ی ساخت فیلم «فرزند چهارم» از کجا شکل گرفت؟
موسائیان: ایده ساخت این فیلم دو سال پیش، از «جشنواره فجر کودک اصفهان»
برای «بنیاد سینمایی فارابی» شکل گرفته شد و قرار بود به صورت مستند که
درباره کودکان قحطی زده کشور سومالی است، ساخته شود اما هنگامی که از کشور
سومالی بازدید شد فکر کردیم که اگر به صورت سینمایی ساخته شود جذابیت
بیشتری خواهد داشت به این ترتیب نوشتن فیلم نامه آن شروع شد.
با توجه به شرایط خطرناک کشور سومالی چه طور تصمیم به ساخت این فیلم گرفتید؟
پرداختن به موضوع کودکان سومالی و شرایط غیر انسانی که بر آن ها حاکم است
ارزش ساخت این فیلم را داشت و فکر میکنم این موضوع دلیلی شد تا همه به
عنوان یک اثر فخر آور به آن نگاه کنند. این انگیزه برای سازندگان آن نیز،
آن قدراهمیت داشت که بتوانند تمام شرایط سخت تولید را پشت سر بگذارند. ساخت
این فیلم برای تیم ما سختیهای بسیاری به همراه داشت اما باید برای نشان
دادن تصویری واقعی از حال و روز مردم سومالی این سختیها را تحمل می کردیم.
ساخت فیلم «فرزند چهارم» هر روزش یک مشکل بود، مشکلات تولید فیلم آن قدر
بسیار بود که فکر میکردیم روز دیگری برای کار کردن وجود نخواهد داشت. ممکن
بود هر روز کار متوقف شود و ما از این بابت بسیار نگران بودیم.
فیلم شما عنوان فیلم فاخر را گرفته است،فکر نمیکنید این عنوان به فیلم ضربه بزند؟
در شرایط سیاست زده جامعه ما که همه به فکر انکار هم هستند شرایطی به وجود
میآید که واقعیتهای تولید یک اثر هنری نادیده گرفته شود. این اولین و
آخرین فیلمی نیست که با این عنوان در سینمای ایران ساخته میشود. قبل از آن
فیلمهای زیادی با این عنوان ساخته شده و بعد از این هم میشود. امیدوارم
درآینده بتوانیم جایگاه این فیلم را پیدا کنیم.
هنگامی که زمان سپری
شود و پردههای انکار کنار گذاشته شوند آن وقت متوجه میشوند در چه سالی،
با چه امکاناتی و چه گروهی توانستهاند دست به این چنین کاری بزنند، فیلمی
که در آن اثری از شعار، روزمرگی و سهل الوصول بودن وجود ندارد بلکه اثری
است که در ذات خودش برا ی نشان دادن بشری که در عصر شکاف هستههای مختلف
جهان هستی و خارج از آن در شرایط اسف باری شب را به روزمی رساند از
هنراستفاده شده است.
چه طور در شرایطی مثل کشور سومالی روحیهی خود را برای ساخت فیلم حفظ کردید؟
فیلم برداری در سومالی و دیدن شرایط آن ها در این مدت کوتاه موجب شد که من
برای مدتی روحیه عادی نداشته باشم. بسیاری از مواقع، گروه فیلم برداری به
عنوان امدادگر عمل میکرد و امکاناتی که برای ساخت اردوگاه از هلال احمر
کمک گرفته بودیم را بین مردم تقسیم میکردیم. گاهی اوقات فیلم فراموش میشد
و گروه شروع به توزیع مواد غذایی بین مردم میکرد و خانم مهتاب کرامتی در
این زمینه پیشقدم بود.
بازیگران آفریقایی را به چه شکلی انتخاب کردید؟
با رفتن به اماکن مختلف شهر بازیگران را انتخاب کردیم. به عنوان مثال
بازیگر نقش «کارولین» را در یکی از رستورانهای سومالی و بازیگر نقش «آبی»
را در یکی از اردوگاههای کنیا انتخاب کردیم. بازیگر نقش «کارولین» اصلن به
زبان فارسی آشنایی نداشت و بدون درکی از مفاهیم آن را تکرار میکرد،
«مسعود میمی» که دستیار کارگردان بود برای فارسی صحبت کردن این بازیگر
بسیار تلاش کرد.
چه مقدار برای ساخت فیلم «فرزند چهارم» هزینه شده است؟
هزینه ساخت این فیلم حدود یک میلیارد و۶۰۰ میلیون تومان علاوه برکمکهای
سازمان هلال احمر که در کشور کنیا و سومالی در اختیار گروه قرار داده شد.
فکر میکنید “فرزند چهارم” این ظرفیت و امکان را دارد که از سوی ایران به اسکار معرفی شود؟
مجموعه سینمای ایران قابلیت معرفی فیلمهای بسیاری را به مجامع بین المللی
داشته است و امیدوارم این فیلم نیز دراین موقعیت قرار بگیرد.
اگر هزینه ساخت این فیلم برعهده خودتان بود، همچنان «فرزند چهارم» به این شکل ساخته می شد؟
این فیلم همانی است که در ذهن داشتم و هنگامی که این ذهنیت را به عینیت
تبدیل کردم تقریبا همان چیزی بود که میخواستم. من شاید فیلم ساز خوش شانسی
بودم که با انگیزه انسانی توانستم با اشخاصی که آن را به من پیشنهاد داده
بودند همراه شوم.
فکر میکنید شرایط کشور سومالی چه قدر برای مخاطب ایرانی مهم است؟
نمیتوان گفت یک انسان ایرانی از بشر امروزی جدا است. این ارتباط
زنجیرهوار قرن جدید همه را به هم وصل کرده است مثل این است که بگوییم چرا
شعر “بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند” را که یک شاعر
ایرانی سروده است به عنوان شعار برسردر سازمان ملل قرار دادهاند؟ آیا یک
ایرانی میتواند بگوید مردم سومالی به ما چه ارتباطی دارند؟ همه چیز در
جهان امروز به تک تک آدمها مرتبط میشوند.
با توجه به خشونتهایی که در فیلم وجود دارد، پیشبینی نمیکردید که با استقبال کم مخاطب مواجه شود؟
در کنار سینمای شاد که به روزمرگی میپردازد سینمایی هم وجود دارد که به
مباحث دیگری می پردازد. تجربه ثابت کرده است که سینمای تجاری هم نتوانسته
این نوع از سینما را کنار بزند و این سینما نیز قصد ندارد تا سینما را به
گونهای خاص تعریف کند. این دو نوع سینما به عنوان دو موجود همزاد اما
متفاوت از هم ادامه خواهند داشت و ما سعی کردهایم تمام خشونتی که در آنجا
اتفاق می افتد را به تصویر نکشیم اما به ناچارهنگامی که از مکانی صحبت
میکنیم، باید بخشهایی از آن را هم به تصویر بکشیم.
آیا در حین کار با تهدید گروه «الشباب» مواجه شدید؟
بله، پلیس مخفی کنیا به واسطه تحدید گروه «الشباب» ما را از اردوگاه اخراج
کرد و ما مجبوربه عقب نشینی ۲۰۰ کیلومتری از اردوگاه به صورت موقت شدیم و
تا امن شدن شرایط ، مدتی صبر کنیم تا دوباره به ساخت فیلم ادامه دهیم.
مراحل فیلم برداری در آفریقا چه مدت زمان برد؟
کل مراحل فیلم برداری درسومالی ۶۸ روز طول کشید که با توجه به توقفهایی
که در حین فیلم برداری به وجود آمد زمان کمی بود و راهی جز تمام کردن آن
نداشتیم.
اکران جهانی «فرزند چهارم» به چه صورت خواهد بود؟
بسیاری از نهادهای بین المللی برای اکران این فیلم به ما قول مساعدت
دادهاند و قرار است این فیلم در کشورهای آفریقایی اکران شود. در ایران نیز
این فیلم برا ی سفیران کشورهای آفریقایی و دیگر کشورها اکران میشود.
به گزارش ایسنا، «فرزند چهارم» روایت زن بازیگری است که به حرفهی عکاسی
روی آورده و برای عکاسی از بچههای سومالی قصد سفر به این کشور را دارد. در
این فیلم مهدی هاشمی، حامد بهداد و مهتاب کرامتی ایفاگر نقشهای اصلی آن
هستند.
منبع :لهور
مجله مهر: 122 میلیارد ریال قیمت پایه. این قیمت شاید برای یک خانه عادی، قیمت بالایی به نظر بیاید. اما خانه ای که چنین قیمتی برای آن درنظرگرفته شده است، خانه ای است که قیمت و قدمتش به درازای تاریخ مشروطیت ایران است.
خانه تاریخی پیرنیا که در لیست آگهی مزایده یک سازمان قرار دارد، فردا دوشنبه طی مزایده ای به قیمت پایه 122 میلیارد و چهارصد هزار ریال فروخته خواهد شد.این خانه اکنون در لیست آگهی فروش (مزایده) یک سازمان گنجانده شده است
خانه پیرنیا واقع در خیابان لاله زار نو در ابتدای کوچه پیرنیا قرار دارد. این عمارت ابتدا جزو عمارت اصلی خانه مشیرالدوله پیرنیا بوده که بعدها رها ، متروک و مخروبه شد. قسمتی از مجموعه خانه مشیرالدوله پیرنیا که در انتهای کوچه قرار دارد ، در یازدهم مرداد سال 1376 با شماره 1899 در فهرست (سیاهه) آثار ملی ایران به ثبت رسید ولی این عمارت تنها قسمتی از کل مجموعه خانه بوده است.
از آنجا که واحدهای مشرف به خیابان لاله زار در سالهای گذشته به عنوان انبار و واحد تجاری مورد بهره برداری قرار گرفته بود و با توجه به مزایده گذاشتن این ملک، احتمال تخریب کامل آن و احداث مجتمع تجاری به جای آن وجود دارد.
حسن پیرنیا، ملقب به مشیرالملک و بعد مشیرالدوله متولد تبریز و از سیاستمداران به نام بوده که چندین دوره نخستوزیر و نماینده مجلس ایران در دوران احمدشاه بود. نخستین قانون مدون حقوق بین المللی به زبان فارسی و فرمان مشروطیت در خانه مشیرالدوله پیرنیا نوشته شده است