ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خرداد 1384 بود ماهها بود که خواهرم در بیمارستانی در تهران بستری بود و با تشخیص غلط پزشکان هر روز یک تجویز اشتباه در مورد او صورت می گرفت. تشخیص بیماری سرطان باعث شده بود که او را شیمی درمانی کنند و با به مشکل افتادن کلیه هایش دیالیز هم به این درمانها اضافه شد؛ او آن موقع 31 سال بیشتر نداشت ولی روحیه اش خوب بود تا وقتی که دست به دامان امام رضا گشتم و به او خبردادم که به مشهد آمدم برای خواستن شفای او از خدای بزرگ با توسل به آقا امام رضا؛ خیلی محکم و راحت گفت سلام مرا به آقا برسان و از او بخواه که کار را تمام کند با شنیدن این خبر انگار که دنیا به روی سرم خراب شده باشد سعی در آرام نمودن او کردم ولی خودش به همه چیز پی برده بود...شب که در حرم برای شفای او دعا میکردم نصف زیارت عاشورا را خواندم و نصف دیگرش را پیش آقا به امانت گذاشتم تا با خواهرم به مشهد رفته و با هم آنرا بخوانیم...
روز 4 خرداد بود مادرم بعد از روزها در کنار تخت او ماندن در بیمارستان به خرم آباد آمده بود تا استراحتی بکند حدود ساعت 5 بعد از ظهر بود که تلفن زد تا احوالی از او بگیرد او با صدایی ضعیف گفت که حالم خرابه و نمیتونم حرف بزنم؛ بعد از حدود ده دقیقه عمه ام با گریه و شیون تماس گرفت که خواهرم تمام کرده است ...در طول زندگیم مادرم را اینچنین ندیده بودم شوکه شده بود و نمیدانست که چه میگوید از اقوام میخواست که برایش بلیط تهیه کنند تا به تهران برود یا یک نفر او را با خودش به آنجا برساند و نمیتوانست باور کند که همه چیز تمام شده است...بعدا معلوم شد که خواهرم بیماری لوپوس داشته یک بیماری خاموش در بدن که یکدفعه خودش را نشان میدهد همانند روماتیسم با این تفاوت که روماتیسم به مفاصل میزند و لوپوس به اعضای بدن همانند قلب و کلیه ...روزها رفتند و مادر خمیده شد و پدر رنجور؛ من هم که این جریان را باور نداشتم هر روز به مزار او میرفتم بدون اینکه احساسی به آنجا داشته باشم و فکر میکردم که بر میگردد...تنها کار مثبتی که نجام دادم این بود که موقع کفن کردن به دیدار او نرفتم تا آخرین ملاقاتمان همیشه در ذهنم بماند و فقط موقع دفن کردن سرم را به سینه سرد او گذاشتم تا برای آخرین بار محبت خواهرانه را تجربه کنم... و روزی هزار بار با خودم میگفتم ایکاش پزشکان بیماری او را درست تشخیص میدادند تا لا اقل این بیماری غیر قابل علاج کنترل میشد.انصافا دوستان و اقوام در آن ایام ما را تنها نگذاشتند و زیبا ترین حرکت دوستانم این بود که جلسه زیارت عاشورایی در منزل ما گرفتند و از من خواستند تا کنار آنها بنشینم تا ادامه زیارت عاشورایی را که در حرم امام رضا به امانت گذاشته بودم با هم بخوانیم لابد خواست خدا اینچنین بوده است...
مرگ اتفاق تلخی بود
خاطرم پر ز درد شد انگار
زانوانم نشمین دست
چشم هایم دو رود پر آوار
مى شنیدم صداى دردم را
مى شکستم زحجم غم این بار
هیچکس آشنا نبود افسوس
داغ تر مى شد این تن تب دار
من خودم را به دست غم دادم
تو مرا به آسمان بسپار
شعر از خانم الهام کریمی
***************************
«رفتن تو»
نه زخم؛
که سر به هم بیاورد و جوش
بخورد!
نه بُغضی که غریبانه
در گلویی به گِل بنشیند و
به اشکی گرم
راه باز کند!
نه کابوس؛
که در آستانهی پرتگاهاش
بیداری، غنیمتی است بزرگ!
نه حتی مرگ؛
که بر همهچیز، نقطهی پایان
میگذارد!
نه!
رفتن تو شبیه هیچ چیزی نیست
شعر از آقای تاجمهر
خدا رحمتش کنه....روحش شاد.
خوش ب سعادتش... زود رفتن رو خدا ب هرکسی نمیده..
میموند مث ماها ک چی...
یادش گرامی....
ســــــــــــــــلام
سلام ...ممنونم از لطفتون شاد باشید و سلامت
سلام برادر خوبم
خدا رحمت کند خواهر عزیزتون را انشالله غم آخرتون باشه باور کنید با خوندن این پست گریه ام گرفت
انشالله سایه ی پدر و مادرتون بر سرتان مستدام باشه و سایه ی پر مهر شما نیز بر سر خانواده ی مهربونتون مستدام
روحش شاد
سلام خواهر عزیزم ممنونم از لطف و همدردیتان شرمنده که باعث ناراحتی شما شدم سالگرد اون روز بود دوست داشتم با دوستانم دردو دل کنم...شاد باشید و سلامت
سلام و درود...خدا رحمتشون کنه...انشاالله دیگه غم نبینید...منم حدود یک ماهی میشه که داداشمو که ۱۸ سالش بود از دست دادم....میفهمم حال شمارو...منم هنوز باورم نشده..احساس میکنم برمیگرده .....مام براش خیلی نذرو نیاز کردیم ولی گویا مرگ شفایی والاتر بود...چون ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود...
زنده باشید و سایه پدر ومادرتون سال های سال بالا سرتون باشه انشاالله...
پایدار باشید...
سلام خواهر گرامی ممنونم از لطفتون شما سلامت...خدای بزرگ روح داداشتون را قرین رحمت خودش کنه...ممنونم از درک بالایتان و همواره شاد باشید و سلامت
خدا رحمتش کنه. روحش شاد
سپاس و ممنونم از شما
لحـظه های عمر را غنیـمت بشماریـم …
زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
و تو در آن غرق …
این تابلو را به دیوار اتاق مىزنى
آن قالیچه را جلو پلکان مىاندازى
راهرو را جارو مىکنى
مبلها به هم ریخته است،
مهمانها دارند مىرسند و هنوز لباس عوض نکردهاى،
در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهایت مانده است
یکی از مهمانها که الان مىآید نکتهبین و بهانهگیر و حسود
و چهار چشمى همه چیز را مىپاید …
از این اتاق به آن اتاق سر مىکشى،
از حیاط به توى هال مىپرى،
از پلهها به طبقه بالا میروى، بر میگردى …
پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى
و شهرام و رامین و مهین و شهین ...
غرق در همین کشمکشها و گرفتاریها و مشغولیات و خیالات
مىروى و مىآیى و مىدوى و مىپرى
که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است …
از آن رد مشو …!
لحظهاى همه چیز را رها کن
خودت را خلاص کن
بایست و با خودت روبرو شو
نگاهش کن
خوب نگاهش کن!
او را مىشناسى؟
دقیقا وراندازش کن
کوشش کن درست بشناسیاش
درست بجایش آورى
فکر کن ببین این همان است که مىخواستى باشى؟
اگر نه
پس چه کسى و چه کارى فوریتر و مهمتر از اینکه
همهی این مشغلههاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تکرارى و زودگذر و
تقلیدى و بیدوام و بىقیمت
را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى
و او را درست کنى
فرصت کم است!
مگر عمر آدمى چند هزار سال است؟!
چه زود هم مىگذرد
مثل صفحات کتابى که باد آن را ورق مىزند،
آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد …
سلام رضا جان ممنونم از کامنت زیبایت همچون گذشته
سلام آقای کاظمیان عزیز
وقت بخیر
خیلی متاثر شدم کاملا درکتون می کنم مرگ عزیزان خیلی سخته روح خواهرت شاد .خدا به خانواده ی شما صبرو سلامتی بده .خیلی مواظب مادر بزرگوارتون باشید برای ایشان واقعا سخت بوده خدا بهش سلامتی بده .منم برادرم سرطان خون داشت همش 12سالش بود که به رحمت خدا رفت .سلامتی نعمت بزرگیه خدا به همه سلامتی بده انشاالله
در پناه حق تندرست و دلشاد باشید
سلام فاطمه عزیز ممنونم از همدردیت خدا ی بزرگ برادر شما رو رحمت کنه انشاالله ...اگه بهتون بگم مادر تکیه گاه ما شد شاید باورتان نشه ...ممنونم از لطفتان...انشاالله ...امیدوارم شما هم همواره شاد باشید و سلامت
سلام علی جان
خواندنش برایم بسیار دردناک بود وقتی تصویر ذهنی دختر بچه سه چهار ساله ایی را به یاد دارم که در محله قدیمیمان در دنیای پاک و بی آلایش کودکی خود به بازی می پرداخت اما در عنفوان جوانی دعوت حق را لبیک گفت...
روحش شاد
سلام امیر جان خاطرات همسایگی ما را پدر همیشه برایم باز گو میکند ولی نمیدانستم که کودکی های خواهرم را به یاد دارید ...روح پدر شما هم شاد ...یا علی
سلام.مرسی از محبتتون شما رو با افتخار لینک کردم .
سلام و سپاس از لطف شما
سلام
تکان دهنده بود ...
بیماری لوپوس رو خوب میشناسم چون یکی از اعضای خانواده ام با این بیماری درگیره ...
باورد کن قلبم به درد اومد ...
روحش شاد و یادش گرامی
سلام خواهر گرامی شرمنده که ناراحتتان کردم همانطوری که قبلا گفتم دردو دلی بود با دوستان...شاد باشید و سلامت
سلام
بسیار دردناک بود برادر عزیزم براى روح خواهرتان آرامش و براى بازماندگان طلب صبر دارم
سلام خواهر عزیزم ممنونم از همدردیتان خدا پدر گرامی شما را قرین رحمت خویش گرداند...سپاس
سلام برادر گرامی
با دیدن مطلبتون چشمانم بارونی شد و در شب وفات خانم حضرت زینب (س) از خدا میخوام روح خواهر عزیزتون سر سفره خانم مهمون باشند انشالله
خدا به شما و خانواده عزیزتون ، پدر و مادر گرامیتون سلامتی عنایت کنه انشالله
سلام ابجی عزیز ممنونم از لطفتون و دعای خیرتون امیدوارم شما و خانواده محترم همواره شاد باشید و سلامت
سلام . علی آقای عزیز
بی نهایت متاثر شدم ..
متاسفانه اشتباه پزشکی تو ایران بیداد می کنه و کسی هم پاسخگو نیست . من در این موارد به قسمت و اینکه عمر به پایان رسیده باشد اعتقاد زیادی ندارم . چرا این جور قسمت های بد و مثلا تصادفات بالا در کشور های قانون مندتر دنیا بسیار کمتر اتفاق می افتد .
صمیمانه این ضایعه ی غم انگیز رو به شما و خانواده ی عزیزتان تسلیت می گم . و آرزوی صبر و سلامتی برای شما دارم .
روحش شاد و قرین رحمت الهی باشد .
سلام حمید خان ممنونم از لطفتون ...منم با شما موافقم که چه خانواده هایی عزادار این تشخیص های اشتباه شدند...خدای بزرگ اموات شما را هم بیامرزه انشاالله...شاد باشی و سلامت
سلام عزیزجان
خداوند صبری عطا کند شریک غمتیم و همدرد چرا که من هم خواهر تازه عروسی را ازدست دادم درست سه ماه پس از ازدواج و هنوز سایه خاطرش شریک سایه ام تا زنده ام همراه من است .
جناب کاظمیان عزیز !خداوند بهشت اش را برای این عزیزان مهیا کرده است .
سلام استاد عزیز ممنونم از لطف شما خدا خواهر گرامی شما را قرین رحمت خویش گرداند...واقعا زیبا گفته اید که سایه خاطرش شریک سایه ام تا زنده ام همراه من است . انشاالله ...امیدوارم که دیگر بد نبینید
خواندم و دلگیر شدم
می دانم دوری معشوق و محبوب و عزیز دل سخت است
همیشه میتوانی با عاشقانه ترین احساسات یادش کنی.
روحشان شاد.
سلام دوست عزیز ممنونم از همدردی و درک بالایتان روح اموات شما هم شاد...مانا باشید
سلام جناب کاظمیان
حال شما؟
بهتون تسلیت میگم
غم آخرتون باشه
با خوندن مطلبتون خیلی متاثر شدم
متاسفانه مسائل اینچنین مشابه رو خیلی می شنوم و میخونم که چطور با یه تشخیص نادرست جون بیماری رو به خطر اندختن و چه بسا که به مرگ هم منتهی شده
نمیدونم چه کسی رو باید مقصر دونست. به هر حال امیدوارم در آینده وضعیت جامعه برای فرزندانمان خیلی بهتر از ما بشه
شعر قشنگ و در عین حال تاثر برانگیزی بود
بازم تسلیت میگم
روحش شاد
سلام یاسی عزیز شکر خوبیم ممنونم از لطفتان و همدردیتان...منم امیدوارم که این وضع بهبود بخشد...بابته شعر از خانوم کریمی و آقای تاجمهر ممنونم که اجازه دادند از شعر شون استفاده کنم...ممنونم شاد باشی و سلامت
سلام داش علی / خدا رحمتش کند . شعری را می خواندم از برادری که خواهرش را از دست داده بود . شاید وصف حال شما باشد برای خواهر
خوابیدی رو بال موجا کاش می شد بودم کنارت
تو به دریا دل سپردی من تو ساحل چشم به راهت
دنبالت دارم می گردم اما نیست از تو نشونی
روزگار ما رو جدا کرد یه غروب توی جوونی
دل من هواتو کرده کاش می شد تو رو ببینم
کاش بشه تو خواب دوباره دست سردتو بگیرم...
سلام داداش ممنونم از لطف و همدردیت شعر بسیار زیبایی بود دستت درد نکنه واقعا که خواب دیدنشم برایم آرزو شده...امیدوارم که خدای بزرگ روح پدر گرامی و برادر زاده عزیزتون را قرین رحمت خودش بکنه...مانا باشی داداش
آدما گاهی لازمه
چند وقت کرکره شونو بکشن پایین
یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :
کسی نمرده
فقط دلم گرفته
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند.
اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه...
آنجا که در میان خاک خوابیدی؛
"سنگ تمام" را می گذارند و می روند ...!
گرگ شده اند اینروزها ...
کافی است سر به زیر باشی
با بره اشتباهت میگیرند
خیز برمیدارند برای دریدنت ...
خالق من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛
و "دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید؛
و در پی دلیلیست که ببخشد ما را ...
"دکتر علی شریعتی"
خدایا
من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد
و تو انگار
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا ...!
گول دنیا را مخور...!
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند ...
یادمان باشد!
هر پس موندهای که من زمین میندازم
قامت یه نفرو خم میکنه ...
لنگه های چوبی درب حیاطمان؛
گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند؛
ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم اند.
خـــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است ...
فقط من باشم و تو !!!
خداروشکر ما دیگر فقیر نیستیم
دیروز پزشک روستا گفت:
چشمان پدرم پر از آب مروارید است!
نــه صدایش را "نــازک" میکــرد ...
و نــه دستــانش را "آردی"
از کجــا بایــد به گرگ بودنش شک میکــردم؟!!!
سپاس از کامنت زیبایت رضا جان
سلام
خدا انشالله رحمت کنه خواهر عزیزتون رو علی آقا.
با خوندن این پست هم دلم گرفت هم از همه وجود به حال خودمان تاسفم گرفتم.
شاید زدن این حرفها آن هم به شما تشدید کننده غمتان باشد و از این بابت شرمنده ام. اما با خودم فکر میکنم که واقعا مسوول مرگ خواهر شما کیست؟
اگر خرم آباد و در این استان خودمان تشخیص اشتباه به سرطان داده بودم میگفتم که از ازل امکانات ما صفر بوده و این هم یکی از هزاران بدبختی و عقب ماندگی این استان. اما وقتی خواندم که در تهران چنین تشخصی داده اند و در تهران بستری بودند دنیا بر سرم آوار شد.
بی خیال - بماند این هم یک درد از هزاران درد.
انشالله که خودتان سلامت باشید و هیچگاه درمانده دارو و بیمارستان نشوید
سلام امیر جان ممنونم از لطفت عزیز .امیر جان حق با شماست و واقعیت را بازگو کردی میدونی شیمی درمانی بدون دلیل چقدر سخته ...خدای بزرگ اموات شما را هم بیامرزه سپاس از همدردیت...
سلام آقای کاظمیان
متاسفم از اینکه خواهر عزیزتون رو از دست دادید واقعا غم از دست دادن عزیزان هیچ وقت فراموش نمیشه حتی اگر سالها بگذره
انشالله که خواهر عزیزتون مورد رحمت و عنایت خداوند قرار بگیره و به شما و پدر و مادرتون هم صبر بده
امیدوارم بعضی از پزشکان ما هم همونقدر که به مادیات فکر میکنند کمی هم تخصصی تر بیمارانشون رو معالجه کنند. تا دیگه شاهد اینجور اتفاقات تلخ نباشیم .
انشالله که شما و خانواده عزیزتون همیشه در کنار هم و زیر سایه پروردگار سالم و تندرست باشید.
سلام نرگس خانوم ممنونم از لطف و همدردیتون ...امیدوارم که خدای بزرگ اموات شما را هم بیامرزه ...باز هم ممنونم از لطفتون شاد باشید و سلامت
سلام علی آقا و عرض تسلیت به مناسبت وفات حضرت زینب (س) و همچنین سالگرد فوت خواهر گرامیتون .انشالله که در آن دنیا در جوار خانم زینب کبری(س) قرین رحمت گردند و روحشون شاد باشد.
و متاسفم برای اینچنین دکترای.....
سلام هادی جان ممنونم عزیز برای محبتت و دعای خیرت ...چی بگم والله...مانا باشی
خداوند قرین رحمتشان کند.
به نیابتش بخوانید.
سلام و سپاس از لطف شما آقای شکاری....
سلام داداش علی..
امیدوارم خوب باشی..یه بار دیگه سالگرد درگذشت خواهر گرامیتون رو تسلیت میگم..چه میشه کرد؟امر امر خداست..هر چی اون بخواد..
امان از هزار توی دنیای پزشکی..امان از این همه بیماری که علامتهاشون مث همه..اما..امان از تقدیر..امان..
سلام آبجی ممنونم از لطفت و همدردیت راضی هستیم به رضای خدا...واقعا حق با شماست...مانا باشید
سلام برادر عزیز
خیلی متاسفم .تسلیت میگم .برا ی خواهرتون طلب مغفرت و برای شما صبر از خدا میخواهم .برادر عزیز سرنوشت وتقدیر همه ما دست خدا هست .روحش شاد ویادش گرامی
سلام خواهر عزیز ممنونم از همدردیتان خدای بزرگ اموات شما را هم بیامرزد...راضی هستم به رضای خدا...شا باشید و سلامت
سلام علی جان
متاسفم
خدا رحمتشون کنه
سخت ترین نوع جدایی مرگ عزیزان است
باورش هیچوقت ممکن نیست.
میدونم که شما و خانواده چه دردی میکشید.
مادر من هم جلوی چشمام ذره ذره آب شد
شیمی درمانی توانش را گرفته بود.
خودش هم از خدا میخواست که زودتر ازش راضی بشه
نه اینکه زندگی را دوست نداشت
بلکه مرتب میگفت بچه هام دارن اذیت میشن.
خدا همه رفتگان را مورد رحمت قرار دهد.
سلام رضا جان ممنونم از همدردیت خدا مادر گرامی شما را هم بیامرزد وقتی که خودشان راضی میشن به رفتن شرایط خیلی درد آور تر میشه ...خدای بزرگ جمیع اموات را بیامرزد...
سلام برادر گرامی
خدا رحمت کنه وروحشون شاد از خوندن ماجرا واقعن متاثر شدم.تسلیت من وبپذیرید از خداوند صبر برای بازماندگان وطلب آمرزش ومغفرت برای خواهر عزیزتون خواستارم.انشاا...دیگه غم نبینید.شاد وسلامت باشید.
سلام خواهر عزیز ممنونم از همدردیتان شما سلامت ممنونم از لطف و محبتتان...شاد باشید و سلامت
سلام
خداوند رحمت کند خواهر نازنینتان را
رسم برادری را خوب بجا می آوری ،علی عزیز
سلام آبجی عزیز خدا بیامرزد اموات شما را ...ممنونم از محبت و لطفتان ...مانا باشید
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
وقتی همه با من هم عقیده می شوند،
تازه احساس می کنم که اشتباه کرده ام!!!
اسکار وایلد
خوشبختی یافتنی نیست ساختنی است.
از زندگی لذت ببرید حتی اگر چیز با ارزشی را از دست داده اید...
دیروز پشت خاکریز بودیم و امروز در پناه میز!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد...
سخت است فهماندن چیزی به کسی که
برای نفهمیدن آن پول می گیرد.
احمد شاملو
آنجا ببر مرا که شرابم نبرده است.
خواجه عبدالله انصاری فرمود:
بدانکه، نماز زیاده خواندن، کار پیرزنان است
و روزه فزون داشتن، صرفه ی نان است
و حج نمودن، تماشای جهان است.
اما نان دادن، کار مردان است...
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را میچیند
و به تو میگوید ارباب، نخند!
به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمیخری، نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه میرود
و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند، نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
متاسفانه بعضی ها هستند که :
بی غذا، دو ماه دوام می آورند ؛
بی آب، دو هفته ؛
بی هوا، چند دقیقه ؛
و امــــا
بی "وجـــدان"، خـیلی ...
سلام از کامنت زیبایت رضا جان
سلام خاطره خیلی تلخی بود خدا رحمتش کنه
سلام دوست عزیز ممنونم از لطفتون...شاد باشی و سلامت
سلام خدمت شما آقای کاظمیان ,برادر گرامی...
**مطمئن باشین که خداوند روح خواهرتون رو غریق
**لطف ورحمت بی حدو مرزش کنه...
***خیلی ناراحت شدم ....بهتوون حق میدم که بزرگترین فاجعه برای یه انسان از دست دادن عزیزانش ...
***امیدوارم که کلمات و واژه های ناقابل من بتونه تسکینی برای قلب مهربون شما باشه...
*****خدا رحمتشون کنه*****
سلام آبجی عزیز ممنونم از همدردیت ...شما لطف داری عزیز ...خدای بزرگ اموات شما را هم بیامرزه انشاالله...شاد باشی و سلامت
سلام برادرفرهیخته و ارجمند / با مطلبی رواشناختی به روزم ... جمله شما چیست؟ چه جمله ای به شما کمک می کند تا ذهنتان را از افکار آزاردهنده ای که شما را به عقب می کشاند، رها کنید؟
سلام خواهر عزیز چشم حتمن خدمت میرسم ...
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد،
نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!
سلام رضا جان بسیار زیبا و آموزنده بود دستت درد نکنه