ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یکی از مریدان حسن بصری ؛ عارف بزرگ ؛ در بستر مرگ استاد از او پرسید :
"مولای من! استاد شما که بود ؟ "حسن بصری پاسخ داد :
..."صدها استاد داشته ام و نام بردنشان ماه ها و سال ها طول می کشد
و باز هم شاید برخی را از قلم بیندازم ."
"کدام استاد تاثیر بیشتری بر شما گذاشته است ؟
"حسن کمی اندیشید و بعد گفت :
"در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند،
اولین استادم یک دزد بود! در بیابان گم شدم و شب دیر
هنگام به خانه رسیدم. کلیدم را پیش همسایه گذاشته
بودم و نمی خواستم آن موقع شب بیدارش کنم. سرانجام
به مردی برخوردم ، از او کمک خواستم ، و او در چشم بر هم زدنی ،
در خانه را باز کرد.حیرت کردم و از او خواستم این کار را به من بیاموزد.
گفت کارش دزدی است ، اما آن اندازه سپاسگزارش بودم که دعوت
کردم شب در خانه ام بماند.یک ماه نزد من ماند. هر شب از خانه
بیرون می رفت و می گفت : می روم سر کار ؛ به راز و نیازت ادامه
بده و برای من هم دعا کن و وقتی بر می گشت ، می پرسیدم
چیزی بدست آورده یا نه. با بی تفاوتی پاسخ می داد : " امشب
چیزی گیرم نیامد. اما انشا ء الله فردا دوباره سعی می کنم. "مردی
راضی بود و هرگز او را افسرده ی ناکامی ندیدم . از آن پس، هر گاه
مراقبه می کردم و هیچ اتفاقی نمی افتاد و هیچ ارتباطی با خدا
برقرار نمی شد ، به یاد جملات آن دزد می افتادم : "امشب چیزی
گیرم نیامد ، اما انشا ءالله ، فردا دوباره سعی می کنم ، و این جمله
، به من توان ادامه راه را می داد. "
"نفر دوم که بود ؟ "
"استاد دوم سگی بود ، می خواستم از رودخانه آب بنوشم ،
که آن سگ از راه رسید. او هم تشنه بود .اما هر بار به آب
می رسید ، سگ دیگری را در آب می دید ؛ که البته چیزی
نبود جز بازتاب تصویر خودش در آب. سگ می ترسید ، عقب
می کشید ، واق واق می کرد.همه کار می کرد تا از برخورد با
آن سگ دیگر اجتناب کند. اما هیچ اتفاقی نمی افتاد . سرانجام
، به خاطر تشنگی بیش از حد ، تصمیم گرفت با این مشکل روبرو
شود و خود را به داخل آب انداخت ؛ و در همین لحظه، تصویر سگ
دیگر محو شد. "حسن بصری مکثی کرد و ادامه داد:
"و بالاخره، استاد سوم من دختر بچه ای بود با شمع روشنی در دست،
به طرف مسجد می رفت. پرسیدم:خودت این شمع را روشن کرده ای؟
دخترک گفت: بله. برای اینکه به او درسی بیاموزم، گفتم :دخترم ، قبل
از اینکه روشنش کنی ، خاموش بود، می دانی شعله از کجا آمد؟
دخترک خندید، شمع را خاموش کرد و از من پرسید: جناب! می توانید
بگویید شعله ای که الان اینجا بود، کجا رفت ؟
در آن لحظه بود که فهمیدم چقدر ابله بوده ام! کی شعله خرد را روشن
می کند؟ شعله کجا می رود؟ فهمیدم که انسان هم ما نند آن شمع،
در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد ، اما هرگز نمی داند
چگونه روشن می شود و از کجا می آید.از آن به بعد، تصمیم گرفتم با
همه پدیده ها و موجودات پیرامونم ارتباط برقرار کنم؛ با ابرها ، درخت ها،
رودها و جنگل ها، مردها و زن ها. در زندگی ام هزاران استاد داشته ام .
همیشه اعتماد کرده ام ، که آن شعله، هروقت از او بخواهم ،
روشن می شود ؛ من شاگرد زندگی بوده ام و هنوز هم هستم
.آَموختم که از چیز های بسیار ساده و بسیار نامنتظره بیاموزم ،
مثل قصه هایی که پدران و مادران برای فرزندان خود می گویند
سلام حکایت جالبی بود . ممنون
سلام ممنونم از لطف شما
سلام
@...............@..........@............@@@@@..........@
@@..........@@......@.....@......@..........@......@....@
@.@........@.@....@.........@....@..........@....@........@
@..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@
@...@....@...@....@.........@................@....@.........@
@....@..@....@....@.........@................@....@.........@
@.....@@.....@....@.........@................@....@.........@
@......@.......@....@.........@................@....@.........@
و منتظر حضور گرمتان
سلام ممنونم از دعوتتون چشم میام خدمتتون
هرکسی که به زندگی ما وارد میشود تجربه هایی دارد که میتواند تجربه های زندگی ما گردد
سلام دوست عزیز منم با شما موافقم شاد باشید و سلامت
سلام داداش ارجمند فرهیخته ... با چند شعر کوتاه به روزم
سلام اقای ملک پور عزیز چشم خدمت میرسم
سلام
خدا وکیلی همه جور حکایتی شنیده بودم جز این جورش
جالب بود - ممنون علی آقای عزیز
سلام امیر جان ممنونم از لطفت داداش اینم یه نوعشه دیگه
چهارمین شماره فصلنامه ادبی درگاه / بهار92 با آثاری از شاعران و نویسندگان معاصر و پروندهای برای سیدمرتضی جزایری داستان نویس لُرستانی به زودی منتشر میشود
یادداشتها:
باری دیگر ، بهاری دیگر( استاد میرجلالالدین کزازی)
یه وقتی من چند تا قصه از جنگ نوشتم (داوود غفارزادگان)
شعر فراگاه (محمدعلی قاسمی)
روایتی ساده از یک ملاقات(ارسطو سلیمانی)
شعر:
محمد شمسلنگرودی، علیرضا پنجهای، شاهپور جورکش، یزدان سلحشور، سهیل محمودی، سارا محمدی اردهالی، بیژن رنجبر، میرسلیم خدایگان، مهدی وزیربانی، عبدالرضا شهبازی، سعید ابرازی، بهاره رضایی، محمد حیدریچگنی، سپیده رئوفینیا، پژمان الماسینیا، بهمن زدوار، حمیررضا اکبری، دانیال رحمانیان، فرهاد کریمی و مهوش سلیمانپور.
ترجمه:
دنیا مخائیل(ترجمه بهروز سپید نامه)
داستان:
بامهای کوتاه ( محمد اسدیان)
آخرین ماموریت (سارا مهرآرا)
گفتوگو با پل استر
پا به زمستان عمرت گذاشتهای!
پروندهی سیدمرتضی جزایری با آثاری از:
محمدحسین آزادبخت، نادر آزادبخت، بهرام بیضایی، کرمرضا تاجمهر، محمد حنیف، عبدالعلی دستغیب، هوشنگ رئوف، مسعود رایگان، بهرام سلاحورزی، فتحالله شفیعزاده، رضا صارمی، علیمردان عسکریعالم، محمدکاظم علیپور، اسحاق عیدی، ناصر غلامرضایی، عبدالرضا فریدزاده، سیدفرید قاسمی، سیدسیامک موسوی و ساسان والیزاده.
گزارش:
پنجمین دوره انتخاب کتاب سال لرستان
تازههای نشر: با معرفی کتابهای:
مجموعه شعر «روادید رویا و روسری بنفش»، مجموعه شعرهای« کلاغمرگی و حرفی بزرگتر از دهان پنجره»، مجموعه نمایشنامه «سحرگاه با شیطان»، مجموعه شعر«به خاطر دنیای جدید» و مجموعه داستان« سمفونی قورباغهها»
صاحب امتیاز و مدیر مسئول : عبدالرضا شهبازی
سلام و سپاس اقای شهبازی اطلاع رسانی شد
بر سرمای درون
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
...احمد شاملو....
سپاس از شعر زیبایتان
از بــاغ مــیــبرنــد چــراغــــانــــی ات کنند
تا کـــــاج جشـــــنهای زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبـــح تــو را ابـرهـــــای تــار
تنـهــا به این بهــانه که بارانـــــی ات کنند
یـــوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
ایـن بــار مـی بــرنـد که زنــــدانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشـن میروی
شــاید به خـــاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فـرق رحیم و رجیم نیست
از نقطـــه ای بتـرس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشـــه مــــــراد نیست
گاهــی بــهانه ایست که قربانی ات کنند
فاضل نظری
سلام و سپاس از انتخاب زیبایتان