باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

باد صبا

دکتر شریعتی:خدا نکندعقده های کسی به عقیده اش تبدیل شود .در برابراین آدم ها هم فقط باید خندید .

بعد از من

تا زنده ایم

 

مثل قبرها به هم نزدیک نیستیم

 

گیرم که بعد از من

 

تمام فصل ها تابستان

 

و تمام روزها پنج شنبه

 

و توهم

 

در گرما گرم ظهر

 

از خیابان شلوغ سنگ تراشان

 

نفس نفس

 

بلوک به بلوک آمدی

 

وهی خیره شدی

 

بر پلاک سنگی نشانی ام

 

دیگر چه فایده

 

وقتی که من گمشده ام

 

پشت سنگ چین های ابدی

 

و نیستم

 

تا کنار خستگی ات بنشینم

 

دلم می خواست

 

همین حالا همین لحظه که بغض کرده ام

 

میان چشمانم می نشستی

 

می گفتم چه دیر کردی

 

و های های از ذوق گریه می کردم .


شعر :استاد هوشنگ رئوف

 

دو دیالوگ دو فرهنگ...



برداشت اول از فرهنگ اول….


پیش خدمت رستوران: سلام، روزشما به خیر آقا.
من: سلام، روز شما هم به خیر.
پیش خدمت رستوران: خیلی خوشحالم که می بینم تان. چه کمکی می توانم به شما بکنم؟
من: ممنون، خوب فکر می کنم دلم می خواهد بدانم که منوی امروزتان چه هست؟
پیش خدمت رستوران: واو، البته. برای تان می گویم. شما می توانید با سوپ مخصوص ما شروع کنید، یک سوپ قارچ فوق العاده به همراه … (۲-۳ دقیقه با آرامش توضیح می دهد)
من: بسیار خوب، بعضی هایش یادم رفت، امکان دارد یک بار دیگر از روی منوی تان انتخاب کنم؟
پیش خدمت رستوران: البته که می توانید. این منو خدمت شما و می روم تا راحت باشید.

کمی بعد، دست ام را تکان می دهم، بلافاصله پیش خدمت می آید…

من: من غذای ام را انتخاب کردم. می توانم سفارش بدهم؟
پیش خدمت رستوران: البته. خوشحال می شوم. از شما پیداست باید انتخاب های فوق العاده ای باشند.
من: (تبسم) امیدوارم، ممنون. لطفا برای ام بنویسید یک استیک گوشت با سبزیجات.
پیش خدمت رستوران: چه انتخابی! عالی است! من هم طرفدارش هستم. می خواهید چقدر پخته باشد آقا؟
من: نه زیاد سرخ شود، نه زیاد خام، آبدار باشد لطفا. (Well done)
پیش خدمت رستوران: اوه البته، حتما. چیز دیگری هم میل می کنید در کنارش؟
من: دوست دارم کنارش یک سالاد سزار داشته باشم. اما در منوی تان نیست. خوب حقیقتش دقیقا نمی توانم چه چیزی را می توانم جایگزینش کنم؟ کمکم می کنید؟
پیش خدمت رستوران: اوه البته، می دونید سالاد سزار سالاد مورد علاقه من هم هست، شاید بتوانم کاری کنم چیزی شبیه سالاد سزار برای تان بیاورند، اما ممکن است سسش دقیقا آن نباشد. اگر دوست نداشتید پولش را پرداخت نکنید. می خواهید امتحانش کنید آقا؟
من: خوب البته. بهتون اعتماد میکنم.
پیش خدمت رستوران: عالی است، آیا نوشیدنی هم میل می کنید قربان؟
من: البته، مقداری نوشابه، با یخ، البته یخ کم (Easy Ice)
پیش خدمت رستوران: حتما. هر کاری داشتید اسم من جان است، لطفا به خودم اطلاع بدهید. از آشنایی با شما خوشحالم و برای ما مهم است شما را دوباره ببینیم.
من: اوه، ممنونم.

میانه غذا خوردن، ۳۰ دقیقه بعد از حضور در رستوران به چیزی نیاز پیدا می کنم. دست ام را تکان می دهم تا جان (پیش خدمت) بیاید.

من: هی جان، امکان داره بیایی پیش من؟
چند ثانیه بعد…
پیش خدمت: دوباره سلام! اوه حس می کنم استیک تون را دوست نداشتید چون هنوز نصفش باقی است، می خواهید غذای تان را عوض کنم؟
من: نه، نه، اتفاقا فوق العاده است. فقط آرام می خورم چون دکتر توصیه کرده است که آرام بخورم. ناراحتی گوارش دارم جان.
پیش خدمت: اوه متاسفم، خوب چه کارمی توانم بکنم؟
من: دوست دارم هم کمی بیشتر نوشابه داشته باشم، هم صورت حساب ام را، اگر امکان دارد؟
پیش خدمت رستوران: اوه البته، هر دو را می آورم. بهم مهلت بدهید لطفا.
من: بله با کمال میل. راحت باش.
پیش خدمت رستوران: اما قبل از آن، اجازه می دهید درباره دسرها با شما صحبت کنم؟
من: نه جان، ممنون اما واقعا سیر هستم و باید بروم چون عجله دارم. حتما بار بعد امتحان خواهم کرد.
پیش خدمت رستوران: حتما. خوشحال می شوم. با یک لیوان نوشابه و صورت حساب زود بازخواهم گشت.
من: ممنون جان. منتظرم


برداشت دوم از فرهنگ دوم….



(تصمیم می گیرم به عمد تقریبا همان مکالمه را داشته باشم)

پیش خدمت رستوران: (بعد از ۵ دقیقه نشستن) چی میل میکنید؟
من: علیک سلام، روز شما هم به خیر.
پیش خدمت رستوران (می خندد): سلام. سلام. چی میل دارین؟
من: امکان دارد منوی غذای امروزتان را برای من توضیح بدهید؟
پیش خدمت رستوران: ببخشید خیلی شلوغه؛ شرمنده، این منو خدمتتان. همیناست دیگه قربان!
من: بله. البته. پس بگذارید بخوانم.
پیش خدمت رستوران: پس بر می گردم.
من: ممنون. بله ۵ دقیقه دیگر آماده ام.

کمی بعد، دست ام را تکان می دهم، پیش خدمت می بیند اما ده دقیقه بعد می آید…

من: غذای ام را انتخاب کردم. می توانم سفارش بدهم؟
پیش خدمت رستوران: (هیچ حرفی نمی زند و کله اش روی کاغذش است)
من: به من نگاه نمی کنید عزیزم؟
پیش خدمت رستوران: (خنده) آقا مگر اومدید خواستگاری بنده؟
من: البته که خواستگاری شما نیامده ام. همین طوری پرسیدم. ببخشید. فکر کردم دوست دارم اول بهم نگاه کنید بعد یادداشت کنید.
پیش خدمت رستوران: (کله اش را می آورد تا بالای بشقابم) خوب چی می خورید؟
من: (کمی صورتم را عقب می برم) لطفا برای من استیک بیاورید با سبزیجات.
پیش خدمت رستوران: همین؟ نوشیدنی؟
من: عزیزم؛ نمی خواهید بپرسید چقدر پخته باشد؟
پیش خدمت رستوران: استیک مگر نخواستید قربان؟
من: البته
پیش خدمت رستوران: ما خودمون حواسم مون هست چقدر پخته باشد. خاطر جمع باشید. کارمان را بلدیم. شما به رستوران …. آمدید.
من: (خنده) البته که حواس تان هست، اینجا را هم از داخل تخم مرغ شانسی پیدا نکرده ام قربانت بروم، اما برای من مهم است زیاد سرخ نشود، آبدار هم باشد در صورت امکان.
پیش خدمت رستوران: همونه آقا، همونه. خام که نمی دیم خدمتتون قربان.
من: بله. البته
پیش خدمت رستوران: نوشابه؟ دوغ؟ دلستر؟ آب؟ آب میوه؟ چی می خورید نوشیدنی؟
من: یک قوطی کوکاکولا می خواهم عزیزم.
پیش خدمت رستوران: سرد باشه، درسته؟
من: مگر شما کوکاکولای گرم هم سرو می کنید؟
پیش خدمت رستوران: نه آقا دیدم شما حساسید گفتم، با یخ بیارم یا همین طوری بیارم؟
من: بله سرد باشد و بایخ. یخ اش لطفا کم باشد.
پیش خدمت رستوران: دیگه ما یک ظرف یخ میاریم هرچی خواستید بریزید توش!
من: واقعا؟ بریزم توش؟
پیش خدمت رستوران: (می خندد) آقا اذیت نکن! خیلی باحالی به خدا!
من: ببخشید. منظوری نداشتم البته.
پیش خدمت رستوران: سالاد، ترشی، زیتون پرورده، ماست موسیر؟
من: خوب خیلی دوست دارم کنار غذام سالاد سزار داشته باشم، اما در منوی شما نیست، می توانید کمکم کنید؟
پیش خدمت رستوران: آقا همین سالاد فصلمون رو بزن عالیه. یک بشقاب متوسط یا بزرگ بنویسم قربان؟
من: (خنده ام می گیرد) نه آقا! عرض کردم من سالاد سزار دوست دارم. خوب ندارید ظاهرا. مشکلی نیست. نمی خورم.
پیش خدمت رستوران: (با بی حوصلگی) نه آقا نداریم، (کله اش را باز جلوتر می آورد) هرچی تو منو هست داریم، همش یکیه آقا بخوریدش دیگه (می خندد هر هر)
من: (از خلوت بودن اطرافم مطمئن می شوم) چی را بخورم؟
پیش خدمت رستوران: (می رود عقب تر) سالاد فصل مخصوص مان را.
من: نه ممنون. چیز دیگری نمی خواهم.
پیش خدمت رستوران: (سرش را می اندازد پایین و می رود)

۳۰ دقیقه می گذرد، برای پیش خدمت دست تکان می دهم و ده دقیقه بعد می آید…

من: امکان دارد هم کمی بیشتر نوشابه داشته باشم و هم صورت حسابم را؟
پیش خدمت رستوران: نوشابه که یک قوطی دیگر می خواید، چشم. صورت حساب هم خوردید همان جلو حساب کنید.
من: ممنون آقا. راستی اسم شما را می توانم بدانم؟
پیش خدمت رستوران: آقا اذیت می کنی ها؟
من: نه، ببخشید، بفرمایید.
 


نکته اول)
برداشت اول، یک رستوران متوسط در شهر سان دیگو در امریکا
برداشت دوم، یک رستوران مشهور در خیابان ولیعصر در تهران

نکته دوم)
برداشت اول، فرهنگی که مردم در آن یاد گرفته اند به هم احترام و عزت بگذارند.
برداشت دوم، فرهنگی که نه همه، اما اغلب مردم گویا از هم طلبکارند.

نکته سوم)
برداشت اول، یک رستوران که به کارمندانش یاد داده است رضایت مشتری یعنی پول دار تر شدن آن ها و حقوق و انعام بیشتر برای خود کارکنان.
برداشت دوم، یک رستوران که کارمندانش فکر می کنند اگر مشتری به این رستوران مشهور آمده باید هر طور که به او غذا می دهند یا با او رفتار می کنند باید کوفت و نوش جان کند!

نکته چهارم)
برداشت اول، جایی است که خوشحال بودن مشتری از همه چیز مهم تر است در غیر این صورت مدیر آن رستوران خود را موفق نمی داند. (یعنی کسب حلال، یک کشور غیر مسلمان)
برداشت دوم، جایی است که اگر چه کسب حلال به ظاهر مهم است، اما مهم بشقاب هایی است که از آشپزخانه بیرون می رود و پول هایی است که جمع می شود. مشتری هم راضی نبود می تواند دیگر نیاید! (یک کشور مسلمان)

نکته پنجم)
برداشت اول، جایی است که اگر اول مشتری راضی نباشد شمای پیش خدمت حتما شغل ات را از دست می دهی. پس هرکه خلاق تر باشد و مشتری را خوشحال تر کند کارفرما از او راضی تر خواهد بود.
برداشت دوم، جایی است که اگر اول کارفرما راضی نباشد شمای پیش خدمت حتما شغل ات را از دست می دهی. پس هرکه بزودتر مشتری ها را رد کند و بیشتر خوراکی بدان ها بچپاند و خواسته های اضافی آن ها را کمتر جواب بدهد و وقت کمتری تلف کند کارفرما از او راضی تر خواهد بود.

نکته ششم)
برداشت اول؛ پیش خدمت رستوران تقریبا ادبیات شبیه حکمرانانانش دارد.
برداشت دوم: اسثتثنا مثل برداشت اول است. اینجا هم رفتار حکمرانان را با مردم میان خود مردم هم می بینید با هم. (لبخند)

نتیجه اخلاقی: عزت گذاشتن و احترام به حقوق متقابل یک چیزی نیست که به قول آن گارسون بریزیم توش تا در بیاید! که باید از کف کوچه ها و خیابان ها و داخل خانه ها شروع کرد. یک حکومت مسئول کنترل برنامه های کلان و بلند مدت یک کشور است، طرز حرف زدن، طرز احترام گذاشتن یا شعور برخورد خودمان با خودمان هیچ ارتباطی به این که چه کسی مثلاً رئیس جمهورماست ندارد! حتی اگر آقای باراک اوباما نیز رئیس جمهور ما شود، حتی اگر قانون اساسی انگلستان قانون اساسی ما شود، خیابان ها و مردم ما همین اند و تغییری نخواهید دید در این جزئیات روزمره ای که هر لحظه و هرجا با آن مواجه هستید، مگر خود مردم تغییر را از رفتار خود شروع کنند!

در دنیا هیچ چیزی به اندازه آموختن برای ساختن یک زندگی انسانی اهمیت ندارد و این آموزش از هر قوم و ملیتی میتواند باشد.
انتشار این مطالب شاید بتواند به اندازه ذره ای ناچیز در ترویج گزینه های مثبت رفتار عمومی و فرهنگ سازی موثر باشد.
منبع:روزنه

سرنا نواز مطرح لرستانی و استاد سازهای بادی ایران دار فانی را وداع گفت- علی کاظمیان

استاد” رضا مریدی سلطان” سازهای بادی و سرنانواز مطرح لرستانی دار فانی را وداع گفت.


به گزارش خبرنگار لهور به نقل از مهر؛استاد رضا مریدی سرنانواز مطرح و بنام کشور روز گذشته به علت ایست قلبی دار فانی را وداع گفت.

رضا مریدی استادی بنام و مطرح در زمینه سرنا نوازی و صاحب سبک ویژه بوده و سالیان متمادی در رشد و تعالی فرهنگ وهنر مردمان لک زبان تأثیری بسزا داشته است.

نوای سرنای این استاد بزرگ همواره شور، حس و حال خاصی به دل های مشتاقان می بخشید و تاریخ فرهنگ و هنر این مرز و بوم و مردمان لک زبان به ویژه مردم شهرستان دلفان همیشه مدیون تلاش و سعی ماندگار این هنرمند بزرگ است و صدای دلنواز ساز این بزرگ مرد همواره شادی بخش و شورآفرین دلهای مردم خواهد بود.

پیکر این استاد و هنرمند بزرگ صبح امروز یکشنبه با حضور هنرمندان و مردم هنرپرور شهرستان دلفان تشیع شد.

موسیقی سازی لرستان به عنوان یکی از مهم ترین موسیقی های نواحی ایران مطرح است و سرنا، دهل، کمانچه (تال)، تنبک (تمک)، دوزله و بلور از جمله سازهای لری هستند.

در این میان استاد رضا مریدی به عنوان یکی از سرنانوازان قهار کشور همواره در جشنواره های ملی و منطقه ای برای نام لرستان افتخارآفرینی می کرد.

خانواده  لهور؛ درگذشت این هنرمند ارزنده را به خانواده ی محترم ، جامعه ی هنری و اهالی فرهنگ؛ تسلیت گفته و از حضرت دوست برای آن عزیز همام ،آرامش ابدی را خواهان است.

منبع:لهور

نمایشگاه عکس ” صدای آفرینش” و گفتگو با اصغر نیازی-علی کاظمیان



لطفاً بیو گرافی از خودتان و کارهایتان را برای  خوانندگان لهور بازگو بفرمائید؟ 

اصغر نیازی هستم متولد ۱۳۵۹ خرم آباد از سال ۷۹ به کلاس های فیلم برداری در سینمای جوان رفتم و در سال ۸۶ یک آموزش کارگزدانی که در آن آموزش کارگردانی و فیلم برداری و خلاقیت بصری بود شرکت کردم و با  علاقه ای که داشتم در کارهای عکاسی شرکت نمودم.و حدود یک سالی است که به صورت حرفه ای وارد کار عکاسی شده ام و این اولین نمایشگاه عکس من است.

هدف شما از برگزاری این نمایشگاه چیست و چه سوژه ای را دنبال کردید؟ 

بیشترطبیعت لرستان را دنبال کرده ام در لرستان عکاس طبیعت خیلی کم داریم و شاید در اینجا آن طور که باید معرفی نشده اند.و ما تازه شروع کرده ایم .وقتی که با آقای عربان صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم به عکس های بپردازیم که مردم کمتر آن ها را دیده اند.

برنامه شما برای آینده چیست؟ 

من دوست دارم عکاسی را با شرایط خاصی ادامه بدهم اصولاً عکس های که از لرستان گرفته می شوند توریستی هستند مثلاً شخص هر کجا که توقف می کند به عکاسی می پردازد.یا اگر به جاهای خاص رفته اند از دوربین حرفه ای بهره نبرده اند و من قصد دارم این کار را به روش صحیح اش ادامه دهم.

بر پایی این نمایشگاه چه قدر به طول انجامید؟ 

تقریبا یک سال

چند تا از اماکنی که برای عکاسی انتخاب کردید را نام ببرید؟ 

هشتاد پهلو.کاکا رضا.چغلوندی.بیشه .الشتر.اطراف خرم آباد .بسطام .پل زال و شمال لرستان و چند مکان دیگر…

حرف آخر؟ 

متأسفانه در این جا فضای آموزشی نداریم و کارگاه خیلی کم است. از پارسال تا حالا فقط یک کارگاه عکاسی برپا شده است و برای شهر ما با این همه اشتیاق جوانان برای عکاسی خیلی کم است. واقعاً  حیفه که یک فضای آموزشی مناسب برای جوانان ما مهیا نباشد 

مصاحبه: علی کاظمیان 

منبع :سایت لهور

اشتباه یا انتخاب

هیچگاه نمی توانید یک اشتباه را دو بار مرتکب شوید چرا که بار دوم دیگر آن یک اشتباه نیست بلکه یک "انتخاب" است.

معرفی سایت

سلام به شما دوستان عزیز 

خانم پنهانی مدیر وبلاگ دست نوشته های یک زن و مدیر مسئول وبسایت :: لهور اقدام به بازگشایی سایتی به نام وسایت :: آفرین پنهانی نموده است برای بازدید از این سایت به این آدرس مراجعه نمائید http://penhaniafarin.ir/ 

به امیدموفقیت روز افزون برای این بانوی شاعر... 

داستان

گاهی اوقات از خودمان می پرسیم:
انجام چه اشتباهی باعث شده که مستحق چنین شرایطی شوم؟

چرا خدا اجازه می دهد این طور چیزها برای من اتفاق بیافتد؟
در این مورد تعبیری را بخوانید:

دختری به مادرش می گوید چطور همه چیز برای او اشتباه پیش می رود؟
شاید او در امتحان ریاضی رد شده!
در همین احوال نامزدش هم او را رها کرده...

در اوقاتی چنین غمناک یک مادر خوب دقیقا می داند چه چیز دخترش را دلخوش می کند...

”من یه کیک خوشمزه درست می کنم“

مادر دخترش را در آغوش می کشد و او را به آشپزخانه می برد در حالی که دختر تلاش می کند لبخند بزند.

در حالی که مادر وسایل و مواد لازم را آماده می کند، و دخترش مقابل او نشسته، مادر می پرسد:

- عزیزم یه تکه کیک می خوای؟
- آره مامان! تو که حتما می دونی من چقدر کیک دوست دارم!

- بسیار خوب، مقداری از روغن کیک بخور.
دختر با تعجب جواب می ده: چی؟ نه ابدا!

- نظرت در مورد خوردن دو تا تخم مرغ خام چیه؟
در مقابل این حرف مادر، دختر جواب می ده: شوخی می کنین؟

- یه کم آرد؟
- نه مامان مریض می شم!

مادر جواب داد:
همه اینا نپخته هستن و طعم بدی دارن اما اگه اونا رو با هم استفاده کنی، اونوقت یه کیک خوشمزه رو درست می کنن.


خدا هم همین طور عمل می کند!

هنگامی که ما از خودمان می پرسیم:

چرا او ما را در چنین شرایط سختی قرار داده، در حقیقت ما نمی فهمیم تمام این وقایع کی، کجا و چه چیزی را به ما می بخشد.


فقط او می داند و او هم نخواهد گذاشت که ما شکست بخوریم.

نیازی نیست ما در عوامل و موقعیتهایی که هنوز خامند فرو برویم.

به خدا اعتماد کنیم و چیزهای فوق العاده ای را که به سوی ما می آیند، ببینیم.


خدا ما را خیلی دوست دارد...

او هر بهار گل ها را برای ما می فرستد

او هر صبح طلوع خورشید را می سازد...

و هر وقت شما نیاز به حرف زدن داشتید او برای شنیدن آنجاست

او می تواند در هر جایی از جهان زندگی کند

اما او قلب تو را برای زندگی انتخاب کرده...

شعری از خانم بیرانوند

بر دستانت کفش می پوشی

تا هنوز

با پای خویش بروی 

 

در چشمانت  لبخند بود و عشق و زندگی............ 

برگرفته از وبلاگ شعر زوشا

نظر سنجی/خانه سالمندان خوب یا بد

سلام به همه دوستان عزیزم روز جمعه که به لطف آقای عبدالرضا قاسمی همه دوستان در سرای سالمندان جمع شدند؛ حال و هوای خاصی به محیط آنجا بخشیده شده بود همگی همدل و همصدا برای شاد کردن دل سالمندان عزیز دور هم جمع شده بودند زن و مرد عین اعضای یک خانواده دور جوانان دیروز می چرخیدند و به دردو دل این عزیزان گوش میدادند.ولی نکته ای که برای من جالب بود تفاوت نظر افراد در باره سرای سالمندان بود و هر کسی یک نظر داشت عده ای موافق و عده ای مخالف ...مسئولان سرای سالمندان شهر ما هیچ گونه کاری را از این عزیزان دریغ نمی کنند در اینجا طی هفته سالمندان ویزیت میشوند امکانات رفاهی و محیطی خوبی دارن و از نظر تغذیه ام کاملا تامین هستند البته همگی اینها به لطف آقای صدیق موسس این سرا است که با هزینه شخصی خود دهها کار خیر در شهر انجام داده است. حال قصد داشتم نظر شما دوستان را هم طی سه سئوال بدانم اول آیا با فلسفه خانه سالمندان موافقید.دوم آیا حاضر هستید والدین خود را در این مکان بگذارید . سوم در آینده حاضرید خودتان با رضایت شخصی به این مکان منتقل شوید. نظر شما دوستان برای من خیلی مهمه به این جهت که در این چند روز بحثهای زیادی با دوستانم داشتم و دوستان معتقد بودند نباید در این ضمینه سیاه نمایی کرد و باید فرهنگ آنرا در جامعه نهادینه کرد و من قصد دارم به یک جمع بندی کلی برسم ... 

ابتدا نظر خودم را  که طی مصاحبه ای با آقای شهرام شرفی هم گفتم بازگو میکنم. این کار برای من قابل هضم نیست .و هیچ وقت والدینم را تحت هیچ گونه شرایطی به سرای سالمندان منتقل نخواهم کرد .ولی اگر خودم به کهولت برسم و ببینم فرزندانم نمیتوانند یا نمی خواهند از من نگه داری کنن به این سرا خواهم رفت ولی بدون رضایت قلبی... منتظر نظر شما عزیزان هستم 

 

عکس:امیر رضا قاسمی 

از تمامی دوستان عزیز عذر میخوام که جواب کامنت ها را نمیدهم.دلیل اصلی اونم اینه که کامتها حالت نظر سنجی دارن و توضیحات کامل و کلی هستند

گزارش تصویری 1 ... بازدید از خانه دل ، خانه سالمندان

گزارش تصویری 1 ... بازدید از خانه دل ،  خانه سالمندان

سالمندان نور چشم مردم اند

سالمندان بوی خوب گندم اند...

سالمندان چشمه های پاکی اند

سالمندان عرشیان خاکی اند...

جمعه 7 تیر نماد دیگری از مهرورزی و عشق به هم نوع  رقم خورد . از ساعت 9 و 30 دقیقه صبح  و طبق فراخوان قبلی  ،  دوستان مجازی  یکی یکی درخانه سالمندان صدیق حضور پیدا کردند ؛ حضوری که توام با عشق بود . عشق به سرزمین مادری و نگاه ویژه به حفظ حرمت بزرگان. چهره ها شاید غریب ؛ اما همان آشنای دلتنگی هایمان بود  . گویا سالها بود با هم و برای هم  بودیم . همدیگر را در آغوش که می گرفتیم ، احساس وصف ناشدنی حضور در خانواده را داشتیم .  در این روز زیبا ، حدود  30  نفر از فعالان لر زبان عرصه وب ،  با حضور در خانه سالمندان صدیق خرم آباد ؛ سرود مهرورزی را سر دادند .  حضور آنها پیامی بود برای نسل حاضر و نسل های آینده !

 آنها به خوبی درک کرده بودند که اهل قلم به عنوان الگوی قشر جوان جامعه شناخته می شوند و حضور آنها در اینگونه فعالیت ها ؛ در جامعه ایجاد انگیزه می کند ؛ تا  آنها فرهنگ مهر ورزی را سرلوحه کار خود قرار دهند.

حضور آنها یادآور این موضوع بود  که ؛ حرکت جامعه به سمت جامعه ای سالمند ، حقیقتی انکار ناپذیرو زنگ خطری جدی است. حضور و آشنایی با چنین مراکزی ؛ هم باعث می شود تدبیری برای این موضوع اندیشیده شود و هم فرهنگ عشق و مهرورزی بر جامعه حاکم گردد ،  نیازی که این روزها ضرورت آن بیش از پیش لمس می شود .

آنها نشان دادند که فرهنگ دوست داشتن و مهرورزی ؛ هم ریشه در تمدن غنی ایران دارد و هم ، دین مبین  اسلام به آن سفارش کرده است و اگر مردم جامعه این فرهنگ را به خوبی بشناسند، جامعه ای خوب و ایده آل دور از انتظار نیست .  

پس بقول بهرام سلاحورزی  بیایید قبول کنیم که سالمند بیشتر از آب و نان و پوشاک نیاز به همدم دارد. نیاز به فضای مناسب عمومی دارد. نگهداری سالمند در خانه یعنی حصر خانگی او یعنی مرگ در تنهایی.یعنی دق مرگ کردن او. از هم اکنون خود را برای پذیرش موضوع آماده کنیم . واقعیت سالمندی را بپذیریم و برایش راهکار عقلانی و علمی بیابیم. کمی با خود بیندیشیم و بیاد بیاوریم تا بیست سی سال قبل در جامعه امان مکانی به عنوان مهد کودک وجود نداشت.در صورتی که مهدها امروزه ضرورت جامعه هستند. بی تعارف بهتر است بدور از شعار زدگی و برخوردهای احساسی از همین الان جور دیگر دیدن را تمرین کنیم .

پدر و مادرانی هم که در اینجا زندگی می کردند با عمل خود نشان دادند که  نیازشان آب و نان نیست ،  نشان دادند که آنها نیاز عاطفی دارند . نشان دادند  به همه حاضرین در این مراسم به چشم فرزندانشان نگاه می کنند و چشم انتظار دیدن آنها هستند. امیدوارم پیام آنها را بفهمیم و تمرین کنیم تا همیشه همه ما ،  مهرورزی و عشق به هم نوع را سرلوحه کارهایمان قرار دهیم .

 

 

گزارش برنامه

برنامه راس ساعت ۱۰ ، با خوش آمدگویی جناب آقای صدیق ، اعضاء هیات مدیره خانه سالمندان و  آقای علی پناه  شروع و حاضرین همراه هیات امنا موسسه به عیادت سالمندان در بخش های مختلف این مرکز رفتند . آنها با  بحث و گفتگو و  تقسیم خوراکی  با  سالخوردگان ، از آنها دلجویی می کردند. هر لحظه صحنه های زیبایی رقم می خورد . صجنه های  زیبایی که لذت دیدنش فقط با حضور در آنجا  قابل لمس بود  . از شعر خوانی آن پدر سالمند تا نوازش مادرانه سالمند دیگر .

 

 

 

 

 سپس سالمندان و حاضرین دست در دست هم در فضای باز موسسه جمع شدند .

 

مراسم رسمی با اجراهای زیبایی گروه نمایشی قاصدک آغاز شد . عزت درگاهی و همکارانش هر چه در توان داشتند بکار گرفتند تا ساعاتی خوشی را برای سالمندان رقم بزنند و چقدر هنرمندانه این مهم را به انجام رساندند . اوج کار آنها هم اجرای نمایش طنزی بود که فضای خانه سالمندان را تشریح می کرد . این بخش از برنامه با تشویق حاضرین همراه بود و هر کدام به شیوه ای خوشحالی خود را در این جمع نشان می دادند.

 

 عزت درگاهی با همه وجودش به اجرای برنامه پرداخت.

 

سپس  استاد  رئوف به نمایندگی از وبلاگنویسان پشت تریبون قرار گرفت و سخنانش را با یاد خدای بزرگ شروع کرد . او در ابتدا  ، سلامش را نثار کودکان سالهای خیلی دور و جوانان چند سال پیش ابلاغ کرد . او با احساس حرفهایش را ادامه داد و گفت : ما و شما خردک نهالی بودیم که جوانی را طی کردیم ؛ به میانسالی رسیدیم تا اینگونه درختی سایه گستر شدیم .ما امروز خدمت شما رسیدیم تا از تجربیات خوبتان بیاموزیم . آماده ایم تا درس دوستی و محبت به همنوع خود را از شما بیاموزیم ؛ چون شما خواهران و برادران عزیز در یک مجموعه ، در یک فضا و با هم زندگی را سر می کنید و در شادی و تنهایی با هم شریک و یار و غمخوار همدیگر هستید . اما ما  که بیرون از این خانه هستیم بیشتر از شما احساس تنهایی می کنیم . ما با خدای خود عهد کرده ایم تا زمانی که عمر باقی است ، اگر توانستیم ، در حد امکان ، برای بهتر شدن شناختن خودمان ساعاتی را در کنار شما باشیم . یا شاید با شما همخانه شدیم ! چون زندگی روز بروز دشوار تر و نیاز به مکان های اینچنینی بیشتر می شود .

او در قسمت های دیگر از سخنان اش گفت : نباید این تصور وجود داشته باشد که خانه سالمندان جدای از فضای زندگی معمولی است و هر چه جلوتر برویم بیشتر به ضرورت این مکانها پی می بریم . او ادامه داد : بر خود لازم می دانیم به نمایندگی از تمام وبلاگنویسان لرزبان ، شاعران و تمام قلم بدستان مراتب قدردانی خود را از خاندان صدیق ، هیئت مدیره و کارکنان این موسسه  اعلام و برای آنها توفیق بیش از پیش آرزو کنیم . ایشان در پایان  شعر پر احساس  " پیرسالی " که از سرودهای خودشان می باشد را تقدیم حاضران کرد و خواند:

پیر سالی

آن سایه را من کشیده ام

که راحت

بر آن صندلی

جوانی ات را سوت بزنی

می بینی ؟

از آن همه درخت

همین عصا

سهم دست ها و پاهای من شده است

واز آن همه آواز

               این سمعک

عزیز من

تا سقف سال ها را

آینه کاری کنم

چشم هایم را

               ریز

                 ر

                 ی

                  ز

در صدای عقربه ها ریخته ام

حالا با جفتی شیشه ی کدر

سال ها چه دور

             چه دور

             چه د      و       ر    ایستاده اند

شناسنامه ها به سرعت

در سه صفحه ورق می خورند

 طعم شیر / غم نان و بوی خاک

در انتهای شناسنامه ام

 فرودگاهی ست که پروازش

تا  سمت خاک تنظیم شده است

استامپ ها و مهرها  آماده

وبلیطی یک طرفه

که جا به جا بشوم

            عزیز من

در این سال خانه

در قرنطینه ی پیش از پرواز

                     دلم گرفته است

که نمی دانم  

دست های خداحافظی ام را

باید به کدام سمت تکان بدهم

که  تو  ایستاده باشی .

 

استاد رئوف پر احساس برای حاضرین سخن گفت و شعر خواند

در ادامه آقای خشنود رئیس هیئت مدیره خانه سالمندان صدیق  به معرفی موسسه پرداخت و گفت : مرکز شبانه روزی سالمندان صدیق درسال 1376 به مساحت 12هزارمترمربع بنا به وصیت مرحوم مغفور حاج شکراله صدیق ازافرادخیر ونیکوکار شهرستان خرم آباد توسط فرزند ایشان جناب آقای محمدکاظم صدیق تأسیس  ووقف سازمان بهزیستی گردید.-این بنا درسال 1382 درراستای نگهداری ومراقبت شبانه روزی ازسالمندان بی بضاعت شروع به فعالیت نمودکه درسال1386 به خیرین(به صورت هیأت امنایی) واگذارگردید که باواگذاری مرکز به هیأت امنا (بدون هیچگونه نفع شخصی) نظارت ورسیدگی بیشتری صورت گرفت.-این مرکز تحت نظارت سازمان بهزیستی افتخار مراقبت ونگهداری وارائه خدمت به 70 نفرسالمند راداردکه هزینه های آن باهمت مردم خیرشهر خرم آباد وبعضاً افراد خیر استانی و یا کشورتأمین می گردد.او در بخشی دیگری  از سخنانش گفت : متاسفانه متمولین شهر چشم خود را نسبت به خانه سالمندان بسته اند و بیشتر کمک های مردم از طرف قشر متوسط و ضعیف جامعه است و آنها نان شب خود را با سالمندان تقسیم می کنند و این در حالی است که خیلی از ما خود را به بی خیالی زده ایم . ایشان از بانیان موسسه تشکر و اظهار امیدواری کردند که باورهای جامعه به آنجا برسد که نیازهای سالمندان را درک کنند و در کمک به آنها مشارکت کنند .

 

 آقای خشنود رئیس هیات مدیره خانه سالمندان

بعد نوبت آقای محمدکاظم صدیق بانی موسسه صدیق رسید . او سخنانش را با نام و یاد خدا شروع و به تشریح سابقه خانوادگی اش در کمک به نیازمندان و کارهای خیر پرداخت و گفت : او وقف را از سفارشات دین اسلام بیان کرد و بیان کرد که خانواده او در این امر پیشقدم بوده اند . ایشان لیست بلند بالایی از ساختمانها و مراکز وقف شده این خانواده ارائه و اظهار امیدواری کرد که تمام مردم در کارهای خیر مشارکت داشته باشند .

 

 حاج آقا صدیق بنیانگذار موسسه صدیق

در آخر برنامه ،  جناب آقای صدیق رسم مهمان نوازی لرستانی ها را به خوبی نشان داد  و همه را به صرف نهار دعوت کردند.   در حین صرف نهار هم حاج صادق علی پناه به بیان فعالیت های موسسه صدیق در تهران پرداخت  برنامه راس ساعت 14 با خاطرات خوش به پیان رسید  .

در پایان وظیفه خود می دانم از کلیه خدمتگزاران خانه سالمندان صدیق بخصوص خانم میرزایی ، خانم احمدی و خانم بازگیر ؛ گروه نمایشی قاصدک ؛ تمام  فعالان عرصه مجازی ، هیات امنا موسسه و همه حاضرین در این مراسم تشکر ویژه ای داشته باشم. امیدوارم این گونه برنامه ها تداوم داشته باشد و همه قبول کنیم که خانه سالمندان حقیقت  انکار ناپذیر جامعه امروزی ماست . پس  تلاش کنیم تا یار و یاور سالمندان باشی

 

 

این هم خانواده مجازی من که آنها را با دنیایی عوض نمی کنم . در بخش بعدی گزارش ویژه ای از حضور وبلاگنویسان در این مراسم تقدیم خواهد شد . سپاس ار همه آنها

دوستان مجازی منتظر گزارش بعدی باشید 

گزارش و عکس عبدالرضا قاسمی

در دومین سال متوالی " حضور وبلاگ‌نویسان لرزبان در خانه سالمندان صدیق خرم آباد "

 امام علی(علیه السلام) فرمودند:

وَقِّروا کِبارَکُم یُوَقِّرکُم صِغارُکُم ؛
پیرانتان را حرمت نهید تا کودکانتان شما را حرمت نهند

 خدا را شاکریم که در دومین سال متوالی  فرصتی دست داده تا  ما وبلاگ‌نویسان و فعالان لر زبان عرصه وب ، بتوانیم به دیدار این مادران و پدران،که در آسایشگاه سکنی گزیده اند و چشمانشان منتظر است تا شاید از در، کسی وارد شود و دلشان را شاد کند برویم. آسایشگاه سالمندان می‌تواند میعادگاه وبلاگ نویسانی باشد که دلشان عاشق وجود نازنین مادر و نگاه پر مهر پدر است.

به همین منظور    جمعه  7 تیرماه 1392  ساعت 9.5 صبح جمع می‌شویم و با نیت خیر، عمل نیکی را در کارنامه اعمالمان ثبت خواهیم کرد.

ساعت حضور 9.5  صبح    مکان : خرم آباد - جلوی درب ورودی آسایشگاه صدیق واقع در میدان شقایق


تصویری از حضور وبلاگنویسان در خانه سالمندان / تیر۹۱


پی نوشت ۱ / حاج آقا صدیق  طی تماس تلفنی اعلام فرمودند که شخصا" روز چمعه به خرم آباد خواهند آمد و در کنار دوستان خواهد بود . 

پی نوشت ۲ / با تشکر از گروه گروه عروسکی شاپرک  ، این گروه  لطف کرده اند و در روز جمعه به اجرای برنامه زنده خواهند پرداخت . 

********************************************************** 

میلاد با سعادت امام زمان (عج)بر تمام دوستان عزیز مبارک باد

تشکر خانواده زنده یاد " حاج محمد کریمی " از اهل قلم

 تشکر خانواده زنده یاد " حاج  محمد کریمی " از اهل قلم
 
 
    فرزند ارشد مرحوم حاج محمد کریمی/ الهام کریمی        
 
     فاجعه که بر سرمان آمد ، لال شدیم .پدر رفته بود بی خداحافظی و ما در بهت این ذهنیت: مگر بدون او که دنیای عشق و محبت بود می توان زندگی کرد...اما وجود تک تک شما تلنگری بود بر روحمان که منش پهلوانی همچنان زنده است ...آگهی های تسلیت روزنامه های خطه ی لرستان ،مقالات نویسندگان و اشعار شاعران و حسن نظر شما اهل قلم و فرهنگ مرهمی شد بر درد بی درمان جدایی از پدر...بدین وسیله بر خود واجب می دانم از تمامی روزنامه ها،نشریات ،وبلاگ نویسان لرستانی که تنهایمان نگذاشتند تشکر کرده و امیدوار باشم که درشادمانی هایتان جبران محبت کنم.
 
 

لازم به ذکر است حاج محمد کریمی مدیر کل اسبق تربیت‌بدنی لرستان روز ‌شنبه 26 خرداد  پیاده در حال عبور از عرض بلوار شریعتی خرم‌آباد بود که با  یک دستگاه خودرو سمند نقره‌ای رنگ تصادف کرد. راننده بی انصاف  از صحنه متواری ‌شد!مرحوم کریمی به بیمارستان شفا خرم‌آباد انتقال می‌یابد و در حالی که از ناحیه پا دچار شکستگی شده، تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد، اما به دلیل عدم اطلاع از شکستگی یکی از دنده‌های ایشان که باعث آسیب‌دیدگی ریه‌هایش شده است، متاسفانه دچار خفگی می‌گردد و عصر یک‌شنبه 28 خرداد 1391 به سن 73 سالگی فوت می‌نماید.حاج محمد کریمی در دهه 50، طی دو مقطع زمانی، مدیر تربیت‌بدنی آموزش و پرورش لرستان و دو سال نیز مدیر کل تربیت‌بدنی استان لرستان بود. وی اولین لیسانسه تربیت‌بدنی شهر خرم‌آباد به شمار می‌رود.

پیکر پاک حاج محمد کریمی صبح سه‌شنبه 30 خرداد 1391  در قبرستان خرم‌آباد به خاک سپرده شد . امروز سه شنبه ۲۸ خرداد مراسم با شکوه اولین سالگرد درگذشت ایشان با حضور اقشار مختلف مردم خرم آباد در حسینیه حبیب ابن مظاهر برگزار گردید . روحش شاد یادش گرامی

به بهانه سالروز درگذشت پهلوان شهرمان

به من حق بده آقا ! 

یادداشتی از بهرام سلاحورزی

نقال باید دل اش را داشته باشد و بگوید : تهمینه در مرگ سهراب ؛ چه دردی کشید و چگونه « فرو بردناخن دو چشمش بکند .

 بهرام سلاحورزی : درک اش سخت است اما، به من حق بده. آقا! مگرمی شود آدم زیرباران جلوی پایش را بخوبی ببیند.اصلن وقتی ابرهای همه ی عالم درچشمه ی چشم هایم جمع شده چطور می توانم تشخیص دهم ، این تویی میان آن همه گل ، یا مهربانی نگاه تو است که هاله ای ازرنگ و زیبایی بر سر گل ها ریخته است ؟

 حالاکه در سوگ ات نشسته ام  هی دارم فکر می کنم چقدر، چند سال و چند صد بارسختی سربالایی گونه های ات را به امید رسیدن به زلالی چشم های ات بالا کشیدم و هر بار که به لب زلالی چشمه ی چشم های ات نزدیک شدم از آن بالا که خیلی هم بلند بود، مثل بچه ای ُسر خوردم تا جلو پاهای ات ؟

راستش را بخواهی از لحظه شنیدن خبر تلخ، تا الان که نگاهم رج به رج گره بسته است درچشم های ات و این حلقه ی گل ، چقدر دلم می خواهد یک بار، برای اولین و آخرین باروشاید هم همیشه بنویسم ات .

اما، یاد حرف سال های قبل ات که می اقتم و این که: _ فلانی باور کن سخت است حرف زدن و با تو گفتن ._ انگار جسمی تیز در چشم های ام جابجا می شود و تا دل ات بخواهد اشک برگونه های ام می ریزد .

آقا ، چرا این جور می فرمائید ، کجای اش سخت است ؟ اصلن آقا ، خیلی هابه من گفته اند ناگفته های ات را ...

نه !

شما این - نه !-  را گفتی و چه با صلابت هم . صلابتی چنان که جرات سماجت را از من می گرفت .     

 آقا !

تصورش سخت است خیلی هم !

 واقعیت این که اصلن گمان نمی کردم امروزی برسد و بغضی چنین رج به رج گره بر گلویم بزند،غم پنجه در جانم افکند و حسرتی تا همیشه دلم را بسوزاند که چرا سماجت نکردم، چرا اصرار نکردم ؟

 نمیدانم چرا هروقت به تو می رسیدم یادم می رفت قسمتی هم از کار روزنامه نگاری اصرار و سماجت است . یعنی خودم فراموشم نمی شد . تو آنقدر صلابت داشتی که در برابرت هم آموزه های ام یادم می رفت ، هم جرات اصرار را از دست می دادم  .

اما آقا، خدا خیرت بدهد می بینی حالاچقدر کارم سخت شده است ؟       

آخرمن کجا و نقل تو کجا ؟

آقا !

 نقال باید نفـس نفـس شاهنامه را زیسته باشد و ازپیشین نیاکان تا پسین فرزندرستم را بخاطر داشته باشد. نقال باید صدا و نای و دم ش چونان حد یث آشنا یش گرم ، گرم باشد.

تا بگوید :

 «قصه است این ، قصه ، آری قصه درد است .

 شعر نیست ،

این عیار مهروکین مرد و نامرد است .»

آقا !

 نقال باید بداند چگونه و چرا کاووس پس از مرگ سهراب فریاد می زند: « شهریاری خریدم به هزار نفرین،» و بعد هم جامه و تاج شاهی به زمین اندازد و بر مرگ سهراب مویه کند و خاک بر سر ریزد.

آقا!

نقال باید بداند، ستاره‌ شناسان،  چه سرنوشتی پریشان و دردناک برای سیـاوش پیش‌ بینی کردند وهم او چگونه «آیین سوگند»به جای آورد وپیش روی مردمی که گرداگرد کوهی آتش، جمع شده بودندوچشم ازاوبر نمی‌داشتند. بر اسب نشست و به درون کوه آتش شتافت:

 سیـاوش بر آن کوه آتش بتاخت          نشد تنگ ‌دل، جنگ آتش بساخت

ز هر سو، زبانه همی برکشید          کسی خُود و اسب سیاوش ند ید

تا مردمی که همه، نگران و چشم به راه اش بودند فریاد شادی برآورند که سیـاوش به تندرستی از آتش بیرون آمد . بی آنکه بر جامه سپیدش، غباری از تیرگی و سیاهی باشد! وهم با خود بگویند اگر این آتش، آب هم بود جامه و تن سوار را می‌آلود.  اما،دیدید این بی‌گناه چگونه از آتش گذر کردو بی‌هیچ آسیبی از آن بیرون آمده !

یکی شادمانی بُد، اندر جهان          میان کهان و میان مهان

همی داد مژده، یکی را دگر         که بخشود بر بی‌گنه، دادگر

آقا !

نقال باید دل اش را داشته باشد و بگوید : تهمینه در مرگ سهراب ؛ چه دردی کشیدو چگونه « فروبردناخن دو چشمش بکند . »

آقا !

نقال باید بلد باشد درد را چنان بیان کند که «هرآن کان شنید زار برآن گریست. »

مرآن ‌زلف ‌چون ‌تاب ‌داده کمند   
به انگشت پیچید و از بن بکند
بسر برفکند آتش ‌و برفروخت
همی‌ موی ‌مشکین ‌بآتش ‌بسوخت 
همی ‌گفت ‌و می‌ خست ‌و می‌کند موی
همی زد کف دست برخوب‌ روی 
ز بس کو همی ‌شیون ‌و ناله کرد 
همه خلق را چشم پر ژاله کرد
آقا !

همه ی آنها که خبر مرگ ات را شنیدند و در پی اسب چوبینی که برآن سوار بودی تا آخرین منزل همراه ات آمدند ، دیدند چه جامه سپیدی بر تن داری . اما ، هیچ کدام شان نه ، توانستند ببیند خواهر و همسر و دختران ات تهمینه واروبهت زده دراندوهی سخت ازفاجعه ای که هنوزباورش نکرده اند تورا شیون می کنند ونه ، توانستند قبول کنند پهلوان شان ،کوه کوهان، مرد مردستا ن شان (محمد کریمی ) تا همیشه نگاه اش را بر جهان و هرچه دراواست می بند د و می رود تا خدا !

منبع : یادداشت منتشر شده بهرام سلاحورزی برای درگذشت حاج محمد کریمی در هفته نامه اقتصاد لرستان / تیر۹۰

مراسم سالگرد: سه‌شنبه۲۸ خرداد .  ساعت ۳ تا ۵ -مسجد حبیب بن مظاهر


حاج محمد کریمی مدیر کل اسبق تربیت‌بدنی لرستان روز ‌شنبه 26 خرداد  پیاده در حال عبور از عرض بلوار شریعتی خرم‌آباد بود که با  یک دستگاه خودرو سمند نقره‌ای رنگ تصادف کرد. راننده بی انصاف  از صحنه متواری ‌شد!مرحوم کریمی به بیمارستان شفا خرم‌آباد انتقال می‌یابد و در حالی که از ناحیه پا دچار شکستگی شده، تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد، اما به دلیل عدم اطلاع از شکستگی یکی از دنده‌های ایشان که باعث آسیب‌دیدگی ریه‌هایش شده است، متاسفانه دچار خفگی می‌گردد و عصر یک‌شنبه 28 خرداد 1391 به سن 73 سالگی فوت می‌نماید.حاج محمد کریمی در دهه 50، طی دو مقطع زمانی، مدیر تربیت‌بدنی آموزش و پرورش لرستان و دو سال نیز مدیر کل تربیت‌بدنی استان لرستان بود. وی اولین لیسانسه تربیت‌بدنی شهر خرم‌آباد به شمار می‌رود.

پیکر پاک حاج محمد کریمی صبح سه‌شنبه 30 خرداد 1391  در قبرستان خرم‌آباد به خاک سپرده شد .

یادش گرامی باد 


الهام کریمی :

درد بی درمانم را...اما چه کنم که بهت هنوز که هنوز است رهایم نکرده . . .

وظیفه ی من بود به دست بوس مردانی بیایم که با قلم هایشان در سال هجرت پدر التیام بخشیدند درد بی درمانم را...اما چه کنم که بهت هنوز که هنوز است رهایم نکرده هنوز فکر می کنم از این کابوس بیدار می شوم روزی ...مگر نه این که قرار بود فدایی منش پدر باشم مگر نه این که قول داده بودم بخودم که پیش مرگش باشم...
من در مقابل تمام شما نویسندگان شاعران وبلاگ نویسان لر سرتعظیم فرود می آورم و امیدوارم در شادی هایتان خدمتگزار کوچکتان باشم
پاینده باشید و رها از درد و غم
الهام کریمی

 به نقل از وبلاگ :چو ایران نباشد تن من مباد 

عبدالرضا قاسمی

پنجمین شماره فصل نامه ادبی درگاه

پنجمین شماره فصل نامه ادبی درگاه ویژه نامه بنفشه حجازی منتشر شد(تابستان 92)
صاحب امتیاز و مدیر مسئول : عبدالرضا شهبازی

یادداشت:
سخن نخست
سقایی و دایه‌دایه
گونگادین و بهشتِ من
شعر ایران:
محمد آزرم، راضیه بهرامی، مزدک پنجه‌ای، نسرین جافری، خاطره حجازی، فاطمه سیستانی، حسین پناهی، هوشنگ رئوف، آرش شفاعی، آفاق شوهانی، شیوا فرازمند، زینب کریمی، لیلا حسنوند، غلام‌رضا نصراللهی، مهرنوش قربانعلی، صبا کاظمیان، اعظم اکبری، لیلا صادقی، آرش نصرت‌الهی و بهروز یاسمی
شعر جهان:
سوزان علیوان با ترجمه: سید مهدی حسینی نژاد
سیلویا پلات با ترجمه: گلاره جمشیدی
ویلیام بلیک با ترجمه: فریبا بسطامی
مقاله:
واژه «آزادمرد» در شاهنامه فردوسی
داستان ایران:
سیگار کشیدن با نمرود(حمید پارسا)، چَمَر( ناهید پورزرین)، مردِ مُرده (نسترن مکارمی)
داستان جهان:
سه داستان کوتاه از دنیل ایوانوویچ ترجمه:(سیدسیامک موسوی‌اسدزاده)
ادبیات بومی:
ابیات کهن، روایت نو
نقد کتاب:
نگاهی به مجموعه‌‌ی«جایی به نام تاماساکو»
نگاهی به مجموعه شعر «انگشتی که تا قعر این قصه تلخ است»
پرونده‌ی بنفشه حجازی با آثاری از:
پگاه احمدی، کیوان اصلاح‌پذیر، احمد بیرانوند، علی جهانگیری، خاطره حجازی، رحمان چوپانی، سیدموسی بیدج، فاطمه سیستانی، میترا سرانی‌اصل، فرهاد عابدینی، محمدکاظم علی‌پور، ملودی فراهانی، احمد قربانزاده، سیدسیامک موسوی، پوران کاوه و فراز یکیتا

تازه‌های نشر: با معرفی کتاب‌های:
مجموعه شعرهای«مارینا»، «سمفونی اشک»، «من و کولی عشق و تو»، « گِلاره»، «پاسبان چوبی»، « گریه کار باران است» ، «بنا بر کبوتر بود